جدول جو
جدول جو

معنی سوزندان - جستجوی لغت در جدول جو

سوزندان
ظرف کوچک استوانه شکل که در آن سوزن بگذارند، جای سوزن
تصویری از سوزندان
تصویر سوزندان
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه در راه آهن بر سر دو راهی و ایستگاه موظف است که ریلها را برای عبور قطار وصل یا قطع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنبان
تصویر سوزنبان
مسئول ریل راه آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیزندان
تصویر دیزندان
سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بربالای آن گذارند و طعام پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزندان
تصویر فرزندان
اولاد
فرهنگ واژه فارسی سره
شیر زا از داروها گیاهی است که از آن دارویی به جهت فربهی سازند مستعجل ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن چراغ بگذارند چراغدان روشنی دان، تابدان، روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، حقه مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
سوزن در نان یا گوشت گذاشتن و به حیوانات (مانند سگ) خورانیدن جهت کشتن آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزاندن
تصویر سوزاندن
آتش زدن در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سورنجان سنبلید از گیاهان گل حضرتی. یا سورنجان مصری. شنبلید. توضیح در کتب مختلف دو لغت سورنجان مصری و سورنجان - را که دو گیاه مختلف و از دو تیره اند - با یکدیگر خلط و اشتباه کرده یکی را به جای دیگر گرفته اند. برای شرح بیشتر به گل حضرتی و شنبلید رجوع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورنجان
تصویر سورنجان
گیاهی پیازدار، با شاخه های کوتاه، گل های زرد یا بنفش کوچک و برگ های دراز و باریک که پیاز آن دارای موسیلاژ، آمیدون، قند، تانن و ماده ای سمی به نام کولشیسین است و در طب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیزندان
تصویر دیزندان
سه پایه، سهپایۀ آهنی که دیگ را روی آن میگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
جایی که در آن چراغ بگذارند، روشنی دان، چراغ دان، تاب دان، روزنی که نور از آن داخل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزاندن
تصویر سوزاندن
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن
کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن
کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیزندان
تصویر دیزندان
((زَ))
سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
چراغدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزاندن
تصویر سوزاندن
((دَ))
سوزانیدن، آتش گرفتن، سوختن
فرهنگ فارسی معین
کسی که در راه آهن بر سر دوراهی یا ایستگاه مامور قطع یا وصل کردن ریل ها پیش از عبور قطار می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوچندان
تصویر دوچندان
دو برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، جای روغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزاندن
تصویر سوزاندن
Blaze, Burn, Char, Incineration, Prick, Scorch, Singe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
гореть , жечь , угрожать , сжигание , уколоть , обжигать , подпалить
دیکشنری فارسی به روسی
brennen, verkohlen, Verbrennung, stechen, verbrennen, anbrennen
دیکشنری فارسی به آلمانی
горіти , палити , обуглювати , спалення , уколоти , обпалювати , підпалювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
palić, spalić, spalenie, ukłuć, przypalać, przypalić
دیکشنری فارسی به لهستانی
燃烧 , 烧 , 烧焦 , 焚烧 , 刺痛 , 烤
دیکشنری فارسی به چینی
queimar, carbonizar, incineração, picar, chamuscar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
bruciare, carbonizzare, incenerimento, pungere, scottare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
arder, quemar, carbonizar, incineración, pinchar, chamuscar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
brûler, carboniser, incinération, piquer, brûler légèrement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
verbranden, verbranding, prikken, aanbranden
دیکشنری فارسی به هلندی
जलाना , दहन , चुभाना
دیکشنری فارسی به هندی
membakar, pembakaran, menusuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شعل, حرق , الحرق , وخز
دیکشنری فارسی به عربی