جمع واژۀ سامد: سوامداللیل خفاف الازواد، ای دوائم السیر. (منتهی الارب). و قولهم سوامد اللیل خفاف الازواد، تعب و زحمت راندن شتران در شب سبب میشود مر ارزانی و فراخی را. (ناظم الاطباء). رجوع به سامد شود
جَمعِ واژۀ سامد: سوامداللیل خفاف الازواد، ای دوائم السیر. (منتهی الارب). و قولهم سوامد اللیل خفاف الازواد، تعب و زحمت راندن شتران در شب سبب میشود مر ارزانی و فراخی را. (ناظم الاطباء). رجوع به سامد شود
توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده، پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور، کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابل بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده، پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور، کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابلِ بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن
سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن