جدول جو
جدول جو

معنی سوا - جستجوی لغت در جدول جو

سوا
جداگانه، (حرف اضافه) کلمۀ استثنا، غیر، جز، مگر، سوا، عدل، یکسان، برابر
تصویری از سوا
تصویر سوا
فرهنگ فارسی عمید
سوا
(سَ)
سواء. برابر. برابری. (غیاث). سواء. یکسان. برابر.
- سلیمان سوا، سلیمان مانند. همتای سلیمان:
آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل
امروز با گذشته سلیمان سوا شده ست.
ناصرخسرو.
رجوع به سواء شود
لغت نامه دهخدا
سوا
وسط میانه، یکسان معادل برابر، جز مگر غیر (از) : از دودمان سطنت سوای او و شاه شجاع پسرش دیاری نماند (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
سوا
بجز، جدااز، جداگانه، جز، علی حده، غیراز، منتزع، وا، جدا، برابر، معادل، یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوا
جدا جداگانه، روستایی از ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوام
تصویر سوام
گله و رمۀ گاو و گوسفند و اسبان و شتران در حال چریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوار
تصویر سوار
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ایّاره، یاره، دستیاره، اورنجن، دستینه، برنجن، ورنجن، آورنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواد
تصویر سواد
توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده،
پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور،
کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابل بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت
سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت
سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوار
تصویر سوار
کسی که بر روی اسب یا مرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین،
در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب،
در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان
سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوال
تصویر سوال
پرسش، طلب کردن، درخواست کردن، درخواست، گدایی
سؤال و جواب: پرسش و پاسخ، در ادبیات در فن بدیع شاعر در یک یا چند بیت مضمونی را به طریق سؤال و جواب بیان کند، مراجعه برای مثال گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید (حافظ - ۴۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواد
تصویر سواد
کالبد تن، کره زمین، و بمعنای سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواج
تصویر سواج
آهسته رفتن نرم رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواخ
تصویر سواخ
گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار
تصویر سوار
راکب، کسی که بر روی اسب و ستوران دیگر نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواع
تصویر سواع
نام بتی، پاره ای از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواغ
تصویر سواغ
اندوه زدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواف
تصویر سواف
مرگا مرگ، ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوام
تصویر سوام
بها و قیمت، بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواس
تصویر سواس
تبریزی از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار
تصویر سوار
((سَ))
کسی که بر روی اسب و مانند آن نشیند و از جایی به جایی رود، مسلط، چیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواد
تصویر سواد
سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی
سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواء
تصویر سواء
((سَ))
وسط، میانه، یکسان، برابر، جز، مگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوار
تصویر سوار
((س))
دستبند زنانه، دست برنجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوال
تصویر سوال
((سُ))
پرسش، درخواست، تقاضا، جمع سؤالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوال
تصویر سوال
پرسش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوال
تصویر سوال
Question
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سواد
تصویر سواد
Literacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوال
تصویر سوال
вопрос
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سواد
تصویر سواد
грамотность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوال
تصویر سوال
Frage
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سواد
تصویر سواد
Alphabetisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوال
تصویر سوال
питання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سواد
تصویر سواد
грамотність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوال
تصویر سوال
pytanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سواد
تصویر سواد
alfabetyzacja
دیکشنری فارسی به لهستانی