سواء. برابر. برابری. (غیاث). سواء. یکسان. برابر. - سلیمان سوا، سلیمان مانند. همتای سلیمان: آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل امروز با گذشته سلیمان سوا شده ست. ناصرخسرو. رجوع به سواء شود
سَواء. برابر. برابری. (غیاث). سواء. یکسان. برابر. - سلیمان سوا، سلیمان مانند. همتای سلیمان: آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل امروز با گذشته سلیمان سوا شده ست. ناصرخسرو. رجوع به سواء شود
توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده، پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور، کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابل بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده، پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور، کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابلِ بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
کسی که بر روی اسب یا مرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین، در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب، در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین، در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب، در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
پرسش، طلب کردن، درخواست کردن، درخواست، گدایی سؤال و جواب: پرسش و پاسخ، در ادبیات در فن بدیع شاعر در یک یا چند بیت مضمونی را به طریق سؤال و جواب بیان کند، مراجعه برای مثال گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید (حافظ - ۴۷۰)
پرسش، طلب کردن، درخواست کردن، درخواست، گدایی سؤال و جواب: پرسش و پاسخ، در ادبیات در فن بدیع شاعر در یک یا چند بیت مضمونی را به طریق سؤال و جواب بیان کند، مراجعه برای مِثال گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید (حافظ - ۴۷۰)
سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن
سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن