معنی سوا سوا جداگانه، (حرف اضافه) کلمۀ استثنا، غیر، جز، مگر، سوا، عدل، یکسان، برابر تصویر سوا فرهنگ فارسی عمید
سوا سوا وسط میانه، یکسان معادل برابر، جز مگر غیر (از) : از دودمان سطنت سوای او و شاه شجاع پسرش دیاری نماند (عالم آرا) فرهنگ لغت هوشیار
سوا سوا سَواء. برابر. برابری. (غیاث). سواء. یکسان. برابر. - سلیمان سوا، سلیمان مانند. همتای سلیمان: آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل امروز با گذشته سلیمان سوا شده ست. ناصرخسرو. رجوع به سواء شود لغت نامه دهخدا
سوا سوا بجز، جدااز، جداگانه، جز، علی حده، غیراز، منتزع، وا، جدا، برابر، معادل، یکسان فرهنگ واژه مترادف متضاد