- سهل
- آسان
معنی سهل - جستجوی لغت در جدول جو
- سهل
- نرم، آسان، هموار
- سهل
- مقابل صعب، آسان، کنایه از کم اهمیت، غیرقابل توجه، مقابل حزن، زمین نرم و هموار
سهل ممتنع: در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
- سهل ((سَ))
- آسان، نرم، زمین نرم
سهل العبور: راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت، آسان رو (واژه فرهنگستان)
سهل العلاج: مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (واژه فرهنگستان)
سهل الوصول: آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب (واژه فرهنگستان)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آسانگیر با گذشت زون، زمین هموار کوچک، نرم ریخت، ماسه، شکمروش
آسانتر، سهل تر
آسان شدن، نرم شدن
شکم نرم کننده، دوائی که رطوبات عروق و اعضا دیگر را بسوی امعا کشد و از روده بیرون کند، کار کن
آسان شدن
سهل تر، آسان تر
ویژگی غذا یا دارویی که معده و روده ها را پاک کند و لینت بدهد
آسان یاب
حالت و عمل سهل انگار
آنکه کارها را آسان شمرد و بی اعتنائی کند
غذایی که باسانی هضم شود زودگوار
آسان رس
باریک چهره
آنکه بتوان باسانی او را بهر جا برد مطیع و آرام: ... . و بتو هم نگویی که او را سهل القیاد و سست عنان یافتم
آنچه که باسانی بتوان پذیرفت زود پذیر زود باور
آسانچاره مرضی که باسانی بتوان آنرا مدوا کرد. آسان چاره
آسانرو راهی که باساننی از آن بتوان گذشت آسان رو مقابل صعب العبور
نرمخوی خوشرفتار
دستخوش آسانرس آسانیاب
غذایی که به آسانی هضم شود، آسان گوار
مرضی که درمانش آسان باشد، آسان چاره
کسی که هر کار یا پیشامدی را آسان انگارد، آنکه کاری را آسان شمارد و در آن دقت نکند، لاقید
در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
آنچه به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب
راهی که به آسانی بتوان از آن عبور کرد، آسان رو
آنکه به آسانی بتوان او را وادار به هرکاری کرد، مطیع، آرام
آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب (واژه فرهنگستان)
مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (واژه فرهنگستان)