کنگر فرنگی. (فرهنگ فارسی معین). انجنار. حرتشی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کنگر شود، بثوری که از انصباب مواد عفنه در بدن پیدا می شود. (آنندراج) : پیش آنکس که برد نشئه ز بول نمکی دختر رز بود انگورکی و آتشکی. اشرف (از آنندراج). ، نوعی از عنکبوت را نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی رتیل. (یادداشت مؤلف)
کنگر فرنگی. (فرهنگ فارسی معین). انجنار. حرتشی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کنگر شود، بثوری که از انصباب مواد عفنه در بدن پیدا می شود. (آنندراج) : پیش آنکس که برد نشئه ز بول نمکی دختر رز بود انگورکی و آتشکی. اشرف (از آنندراج). ، نوعی از عنکبوت را نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی رتیل. (یادداشت مؤلف)
شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. (ناظم الاطباء) : ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان درافکنی بخرافات خندناک حجی. ناصرخسرو. پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک، یعنی خندناک. (مجمل التواریخ والقصص)
شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. (ناظم الاطباء) : ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان درافکنی بخرافات خندناک حجی. ناصرخسرو. پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک، یعنی خندناک. (مجمل التواریخ والقصص)