جدول جو
جدول جو

معنی سنگناک - جستجوی لغت در جدول جو

سنگناک
سنگلاخ، زمین پرسنگ
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
فرهنگ فارسی عمید
سنگناک
(سَ)
زمینی که دارای سنگ باشد. (ناظم الاطباء) :
این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا
از چنین وادی به قاعی سنگناک و نیش زن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
سنگناک
پر سنگ (زمین) سنگلاخ
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگلاخ
تصویر سنگلاخ
زمینی که در آن پاره سنگ و سنگ ریزه فراوان باشد، زمین پرسنگ، سنگستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهمناک
تصویر سهمناک
ترس دار، ترسناک، هولناک، برای مثال این چنین اسبی تواند برد بیرون مرمرا / از چنین وادی، ز قاعی سهمناک و نیش زن (منوچهری - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگانه
تصویر سنگانه
پرنده ای کوچک به اندازۀ گنجشک و شبیه آن با منقار باریک و نوک تیز و پرواز سریع و کوتاه، صعوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، منبسط، خنده ناک، سبک روح، خندنده، شکفته، ضحوک، ضاحک، خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ ناک
تصویر رنگ ناک
دارای رنگ، رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزناک
تصویر سوزناک
دارای سوز و سوزش، کنایه از ویژگی آه و ناله ای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
عضوی از بدن پرندگان که بعد از چینه دان قرار دارد و دانه ها در آنجا با شن ریزه هایی که خورده شده آسیا و نرم می شود
فرهنگ فارسی عمید
مجازاتی که طی آن محکوم را تا کمر در زمین فرو می کنند و به او سنگ می زنند تا بمیرد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ کَ)
رجوع به عنانی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
سار، صعوه و دم جنبانک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگنا. رجوع به همین کلمه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
کنگر فرنگی. (فرهنگ فارسی معین). انجنار. حرتشی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کنگر شود، بثوری که از انصباب مواد عفنه در بدن پیدا می شود. (آنندراج) :
پیش آنکس که برد نشئه ز بول نمکی
دختر رز بود انگورکی و آتشکی.
اشرف (از آنندراج).
، نوعی از عنکبوت را نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی رتیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. (ناظم الاطباء) :
ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی بخرافات خندناک حجی.
ناصرخسرو.
پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک، یعنی خندناک. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زمینی که سلم رویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
قریه ای است سه فرسخی جنوب شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
غمناک، دردناک:
نباشد نه رخ را بشویم ز خاک
سزد گربباشم بدین سوگناک،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگین. ملون. رجوع به رنگین شود:
سنبل بخشایش از او تابناک
لالۀ آمرزش از او رنگناک.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِنَ)
حب البقر. گاودانه. قسمی خلر. قسمی از حبوبات درشت تر از ماش و خردتر از خلر برنگ تیره نزدیک بسیاهی که بیشتر به گاو دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سهمناک
تصویر سهمناک
خوفناک سهمناک ترس آور مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی ضیق، جای تنگ مضیقه، سختی فشار، دره کوه، راه میان دو کوه، قبر لحد، دنیا، قالب آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگنار
تصویر انگنار
کنگر فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد بشاش خرم
فرهنگ لغت هوشیار
آه و ناله ای که در دل اثر کند و دلرا بسوزاند با سوز دارای سوزش، آه و ناله ای که در دل اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
عضو عضلانی که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت جهت خرد کردن دانه ها و دیگر مواد غذائی پرندگان در مسیر مری پس از چینه دان و قبل از معده اصلی قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگلاخ
تصویر سنگلاخ
زمینی که در آن سنگ فراوان باشد سنگستان. زمین پر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگسان
تصویر سنگسان
همچون سنگ سنگ مانند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهمناک
تصویر سهمناک
سهمگن، خوفناک، ترس آور، سهمگین
فرهنگ فارسی معین
امواج الکتریکی یا الکترومغناطیسی که برای جابه جایی اطلاعات استفاده می شود، نشانک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
بخشی از لوله گوارش پرندگان و بسیاری از مهره داران که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت است جهت خرد کردن مواد غذایی
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگلاخ
تصویر سنگلاخ
((سَ))
زمینی که در آن سنگ فراوان باشد، سنگستان
فرهنگ فارسی معین