- سنوط
- کوسه که هیچ ریش ندارد یا مرد سبک ریش
معنی سنوط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرنگونی، واژگونی
باز بسته
فرو هشتگی موی، تپ کردن
بوی خوش برای مردگان
بافکار از پرندگان
پلید
افتادن، بر زمین فرود آمدن
چکاندن در بینی، داروی بینی، شامک چکان (شامک قطره)، گرده بو (انفیه) عطسه آور (دارو) معطس
کوسه کوسج، تنک ریش
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
سالانه
سال زمانه زمانک
جمع سنه، سال ها گرد دندان خازدندان، جمع سنه، سال ها جمع سنه در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنین
خوب و نیکو گردیدن
گربه، مهره های گردن
پشت باز نهادن، برآمدن برکوه، نزدیک پنجاه رسیدن
پابرجایی در دانش
پیدا شدن پدید آمدن ایجاد شدن، حدوث (واقعه) ایجاد (سانحه)
پنیر، کره، انگبین، شیره، رازیانه، زیره
جمع سنب، اسپان تیز رو نوندان
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
دارویی عطسه آور که در بینی بریزند
معلق، به چیزی آویخته، مربوط، وابسته
سنخ ها، گونه ها، نوع ها، جمع واژۀ سنخ
گربه، مهتر، بزرگ، بیخ دم، مهره های گردن
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
پیدا شدن، هویدا شدن، پدید آمدن، رخ دادن امری، پابرجا شدن، در گناه افتادن
مایوس و ناامید شدن
آویخته، موقوف و متعلق و بسته و وابسته