جدول جو
جدول جو

معنی سنو - جستجوی لغت در جدول جو

سنو
شنا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنون
تصویر سنون
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوات
تصویر سنوات
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن، هویدا شدن، پدید آمدن، رخ دادن امری، پابرجا شدن، در گناه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوخ
تصویر سنوخ
سنخ ها، گونه ها، نوع ها، جمع واژۀ سنخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنور
تصویر سنور
گربه، مهتر، بزرگ، بیخ دم، مهره های گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
سالیانه، سالانه، جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
فرس سنوف، اسب که زین سپس اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آرام یافتن بچیزی و انس گرفتن با کسی بلکه وجود او بسبب وجود چیز دیگری باشد چنانچه بعضی موحدان میگویند که وجود عالم پرتو وجود باریتعالی است، او بذاته وجود ندارد. (مؤید الفضلاء). رجوع به بسو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رجل سنوب، مرد خشمگین و مرد دروغگوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سنب، اسب بسیاررو و تیزقدم. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَنْ نو)
مسکه، پنیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، شهد. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (اقرب الموارد) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیرۀ سطبر از هر چیزی، رازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء).
- رجل سنوت، مرد بدخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ظاهر شدن شکار آهو از سوی دست چپ. (آنندراج) (غیاث) ، پیدا و هویدا شدن: سنح لی رأی، پیدا و هویدا شد مرا تدبیری. (منتهی الارب). ظهور، بمجاز، به معنی پیدا شدن حادثه. (غیاث) (آنندراج) ، سخن بربسته گفتن. (تاج المصادر بیهقی) : سنح بکذا، سخن بربسته گفت، برگردانیدن از رأی: سنح فلاناً رایه، برگردانیدن او را از آن رأی، سنح به و علیه، در گناه انداخت او را و بدی رسانید، سنح العشر لی، آسان شد مرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سنه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : در عهد ماضی و سنون غابر در بلادکشمیر... پادشاهی مستولی بود. (سندبادنامه ص 56)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
داروئی که بر دندان مالند. (غیاث). داروئی که بر دندان مالند و هر چیزی که بدان دندان را تابان و روشن نمایند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد السنونات. و هی الادویه الیابسه المسحوقه التی یدور لک بها الاسنان لتضیی بها او تستحکم. (بحر الجواهر) : معجون ها که در میانه خشک کنند و در بیماریهای دندان و دهان بکار دارند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). دواهای آمیخته که بدان مسواک کنند و دندانها بدان بمالند آنرا سنون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان است سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. دارای 787 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، کشمش، بادام، کرچک، نخود است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنود
تصویر سنود
پشت باز نهادن، برآمدن برکوه، نزدیک پنجاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوات
تصویر سنوات
سالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوخ
تصویر سنوخ
پابرجایی در دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنور البری
تصویر سنور البری
گربه پدرام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنور
تصویر سنور
گربه، مهره های گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن پدید آمدن ایجاد شدن، حدوث (واقعه) ایجاد (سانحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوریات
تصویر سنوریات
گربه سانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوط
تصویر سنوط
کوسه که هیچ ریش ندارد یا مرد سبک ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوع
تصویر سنوع
خوب و نیکو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سنه، سال ها گرد دندان خازدندان، جمع سنه، سال ها جمع سنه در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوه
تصویر سنوه
سال زمانه زمانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوب
تصویر سنوب
جمع سنب، اسپان تیز رو نوندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوت
تصویر سنوت
پنیر، کره، انگبین، شیره، رازیانه، زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
((سَ نَ))
منسوب به سنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنور
تصویر سنور
((س نَُ))
گربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوات
تصویر سنوات
((سَ نَ))
سال ها. جمع سنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
((سُ))
پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن
فرهنگ فارسی معین
آراسته، زیبا شده
دیکشنری اردو به فارسی