جدول جو
جدول جو

معنی سندس - جستجوی لغت در جدول جو

سندس
پارسی تازی گشته سندس گونه ای دیبا پارچه ابریشمی زربفت حریر لطیف و قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
سندس
پارچۀ ابریشمی زربفت، دیبای لطیف و گران بها، دیبا
تصویری از سندس
تصویر سندس
فرهنگ فارسی عمید
سندس
((سُ دُ))
پارچه ابریشمی زربفت
تصویری از سندس
تصویر سندس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارسی تازی گشته سندسی منسوب به سندس: صدره آن جا سندسی و جبه این جا ششتری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سادس
تصویر سادس
ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندس
تصویر تندس
صورت تصویر تمثال، مجسمه، پیکر جثه، کالبد قالب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنده
تصویر سنده
سندان آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندر
تصویر سندر
صاحب جمال و خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندب
تصویر سندب
آبدانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندس
تصویر تندس
تندیس، مجسمه، پیکر، کالبد، تمثال، تصویر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندس
تصویر کندس
گیاهی با برگ های بیضی دندانه دار و ریشه ای حاوی مواد سمّی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندس
تصویر قندس
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، هزد، سمور آبی، بیدست، سگ لاب، بادستر، بیدستر، سقلاب
فرهنگ فارسی عمید
پارسی تازی گشته کندز سگ آبی پارسی است کندش اشنان از گیاهان اشنان، قندز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کندش از گیاهان گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندس
تصویر تندس
((تَ دِ))
صورت، تصویر، مجسمه، تندیس، تندسه، تندیسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادس
تصویر سادس
((دِ))
ششم، ششمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنده
تصویر سنده
((س دَ یا سِ دِ))
مدفوع آدم، گه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنده
تصویر سنده
((سَ دَ یا دِ))
سندان آهنگران و مسگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندل
تصویر سندل
((سَ دَ))
نوعی کفش که معمولاً چوبی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادس
تصویر سادس
ششم، ششمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حندس
تصویر حندس
شب بسیار تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندر
تصویر سندر
سندروس، توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، غان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سند
تصویر سند
دستک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که به ان اعتماد کنند، نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین کند یا مطلبی را ثابت نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سند
تصویر سند
چیزی که به آن اعتماد کنند
در علم حقوق نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سند
تصویر سند
بچه ای که از سر راه بردارند، کسی که پدر و مادرش معلوم نباشد، حرام زاده، برای مثال ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر / چون خویشتنی را نکند مرد مسخر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سند
تصویر سند
((س))
بچه ای که از سر راه بردارند، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سند
تصویر سند
((سَ نَ))
چیزی که به آن اعتماد کنند، نوشته، مدرک، جمع اسناد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی، شش یک
فرهنگ فارسی عمید