- سنجاب
- نام جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین درست کنند، حیوان کوچکی که دم پهن دارد و غذایش گردو و فندق و بلوط است
معنی سنجاب - جستجوی لغت در جدول جو
- سنجاب
- جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری و دم دراز و پرمو که بیشتر در جنگل ها و روی درختان به سر می برد و خوراکش دانه ها و میوه های سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است، پوست این حیوان
سنجاب پرنده: در علم زیست شناسی نوعی سنجاب که از فراز درختان و جا های بلند مانند چتربازان به زمین فرود می آید
- سنجاب ((سَ))
- پستانداری است از راسته جوندگان کمی کوچک تر از گربه با دمی دراز و پر مو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته سنجابی از رنگ ها نزدیک به رنگ خاکستری
به رنگ سنجاب
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب
گرامی شدن
سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن سازند که قابل ارتجاع است
پتک چکش آهنگران
ظرفی بزرگ که از سنگ سازند و در حیاط مساجد و تکایا جای دهند و در آن آب ریزند تا تشنگان از آن آب بنوشند
زنج درخت که سفت نشده باشد، هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد، در پزشکی ترشح بعضی از زخم های پوستی
وسیلۀ کوچک فلزی مانند سوزن که می توان با آن اشیای نازک را به هم وصل کرد
سنجاق سر: گیره ای که زنان به مو های خود می زنند
سنجاق سر: گیره ای که زنان به مو های خود می زنند
سست، آتش کاو، پر زای: زن
جمع نجیب، پاک نژادان
((زُ یا زِ))
فرهنگ فارسی معین
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب
((سَ نْ))
فرهنگ فارسی معین
سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم، سنجق
ظرف بزرگ آب از جنس سنگ که در مساجد و جاهایی مانند آن قرار می دادند
ظرف بزرگی که از سنگ یکپارچه ساخته می شود و در مساجد و بعضی از اماکن عمومی مردم با پیاله از آن آب آشامیدنی برمی دارند
دراز شکم، دراز بد بختی
از پارسی سنجابیان
در علم زیست شناسی نوعی سنجاب که از فراز درختان و جا های بلند مانند چتربازان به زمین فرود می آید