جدول جو
جدول جو

معنی سنبوت - جستجوی لغت در جدول جو

سنبوت
نمود، هیکل، برای مثال چون تو از خوان شرع بی قوتی / تو و سالوس و کبر و سنبوتی (سنائی - ۱۳۲)
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
فرهنگ فارسی عمید
سنبوت(سَمْ نَ)
مرد خشمناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سنبوت
بد گو دژیاد (غیبت کننده) هیکل نمود نمودار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
فرهنگ لغت هوشیار
سنبوت((سَ))
هیکل، نمود، نمودار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبوت
تصویر نبوت
(پسرانه)
رسالت، پیامبری، مبعوث بودن کسی از سوی خداوند به راهنمایی مردم، یکی از سه اصل اعتقادی مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنبات
تصویر سنبات
نمود و هیکل، هر چیزی که ظاهر فریبنده داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینبوت
تصویر ینبوت
گیاهی از خانوادۀ خرنوب با میو ای سرخ رنگ، خروب نبطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
پیغمبری، پیمبری، خبر دادن از غیب یا از آینده به الهام خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
نفرت داشتن، نفرت طبع از چیزی و نپذیرفتن آن
کند شدن شمشیر، کارگر نشدن شمشیر
کم شدن بینایی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
برآمدن پستان دختر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ)
رویانیده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است برخلاف قیاس از مصدر ’انبات’. (از اقرب الموارد). رجوع به انبات شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نبوه. نفرت کردن. تجنب. دوری و اعراض کردن: اگر نبوتی و نفرتی بینم جهد کنم تا آن را دریابم. (کلیله و دمنه). رجوع به نبوه و نبو شود، بازماندن شمشیر از کار. نبوه. رجوع به نبوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَبْ بو)
شاخۀ رسته از درخت. (از معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، عصای مستوی، و این لغتی است مصری. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد از تاج). ج، نبابیت
لغت نامه دهخدا
(نُ بُوْ وَ)
پیغامبری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از السامی). رسالت. (ناظم الاطباء). پیغمبری. (ترجمان علامۀ جرجانی) (غیاث اللغات). خبر دادن از جانب خدا به وحی و الهام که لفظ فارسیش پیغمبری است. (فرهنگ نظام) :
تا وزارت را بدو شاه زمانه بازخواند
زو وزارت با نبوت هرزمان همسر شود.
فرخی.
با نبوت چه کار بود او را
چون برفت از پی رسن کرباس ؟
ناصرخسرو.
به یاری خواست بر حمل نبوت
علی را سید سادات دو جهان.
ناصرخسرو.
و اشارت حضرت نبوت بدین معنی وارد است. (کلیله و دمنه). و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت... ابوالقاسم محمد بن عبداﷲ... بن عبدمناف العربی را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان ؟
خاقانی.
چون نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی.
آسمان نبوت ار مه را
چون گریبان صبحدم بشکافت.
خاقانی.
این سید شعله ای بود از نور نبوت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
سنان لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون از هیبت جلال نبوت... (مقدمۀ حافظ) ، خبر دادن. (غیاث اللغات). اخبار از غیب. پیشگوئی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَنْ نو)
مسکه، پنیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، شهد. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (اقرب الموارد) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیرۀ سطبر از هر چیزی، رازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء).
- رجل سنوت، مرد بدخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سبت. رجوع به سبت شود
لغت نامه دهخدا
(یَمْ)
درخت خشخاش. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درخت کوکنار. (از برهان) ، درخت خرنوب یا درختی دیگر بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرنوب المعز. نام درختی و آن خشخاش نیست برای اینکه بار آن فش ّ است و فش ّ را خشخاش معنی نکرده اند. شوکه شهباء. خروب الماء. فش ّ. خرنوب الشوک. (یادداشت مؤلف). رستنیی باشد که آن را خرنوب نبطی گویند. میوۀ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد و مشابهت تامی به کودۀ گوسفند دارد و به فارسی آن میوه را کودر خوانند. (برهان) (از اختیارات بدیعی). غاف. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خرنوب نبطی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از صیدنۀ ابوریحان) : فرفور، فرافر، پست بر ینبوت. (منتهی الارب). رجوع به خرنوب نبطی و نیز صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به معنی عقل است و آن قوتی باشد که تمیز میان نیک و بد و خیر و شر به او حاصل می شود. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ظاهراً برساختۀفرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ / سَمْ)
نمودنی باشد، یعنی چیزی که بنظر درآید و نمودی داشته باشد. (برهان) (آنندراج). نمایش و هر چیزی که نمودی داشته باشد و بنظر درآید، افسون. جادو. شعبده. (ناظم الاطباء). ظاهراً ساخته فرقۀ آذرکیوان است
لغت نامه دهخدا
(سِمْ)
مرد بسیار شر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ)
کشتی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتی خرد و ناو کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ)
خوشۀ غله. (ناظم الاطباء). رجوع به سنبل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
بسیار رباینده و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (از لسان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلبوت
تصویر سلبوت
آب تره از گیاهان دزد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبول
تصویر سنبول
فرانسوی نماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوک
تصویر سنبوک
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوق
تصویر سنبوق
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره پروانه واران بارتفاع یک تا دو متر که درنواحی مدیترانه و آسیا و ایران میروید گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام وقوسی شکل است. درازی میوه اش بین 10 تا 15 سانتی متراستازتمام قسمتهای این گیاه بوی نامطبوع استشمام میشود. ازاین گیاه آلکالوئیدی بنام آناژیرین بدست می آورده اند دانه این گیاه سمی است از برگها و دانه اش بعنوان قی آور ومسهل در طب قدیم استفاده میکردند اناغورس خروب الخنزیز خرنوب الکلاب حب الکلی ام الکلب جرود عجب خرنوب نبطی راتاج شوکه شهباء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
خبر دادن از جانب خدا به وحی به الهام، پیغامبری، رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوت
تصویر سنوت
پنیر، کره، انگبین، شیره، رازیانه، زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوت
تصویر سبوت
جمع سبت، شنبه ها روزهای شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
((نَ بُ وَّ))
پیامبری، رسالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبوت
تصویر نبوت
((نَ وَ))
نفرت کردن، دوری کردن، نفرت، اعراض
فرهنگ فارسی معین
کند مخالف تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
اضافه بار، پرداخت قیمت اضافی کالا، در معامله ی جنس به جنس
فرهنگ گویش مازندرانی