پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثرّ. ثره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و ورّاج. مقابل کم گوی: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک. مسحنفر، مرد پرگوی. قراقره، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثَرّ. ثَره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قُوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مِسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و وِرّاج. مقابل کم گوی: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک. مُسحنفر، مرد پرگوی. قُراقِرَه، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند: عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من. سوزنی. و رجوع به شعر گفتن شود
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند: عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من. سوزنی. و رجوع به شعر گفتن شود
در گوش کسی آهسته سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). نجوی: تا دگر بر سرم چه می آرد زلف او باز گرم سرگوشی است. عنایت خان آشنا (از آنندراج). - سرگوشی کردن، نجوی کردن. به خفی رازی گفتن
در گوش کسی آهسته سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). نجوی: تا دگر بر سرم چه می آرد زلف او باز گرم سرگوشی است. عنایت خان آشنا (از آنندراج). - سرگوشی کردن، نجوی کردن. به خفی رازی گفتن
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
ستایشگوی. ثناگوینده. ستایش خوان: چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت. رودکی. و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 474)
ستایشگوی. ثناگوینده. ستایش خوان: چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت. رودکی. و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 474)
موسی از فقیهان و ادیبان است که در مناظره دستی توانا داشته است. مؤلف معجم البلدان آرد: من او را در حلب دیدم. وی به سال 625 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) نجم الدین. از دانشمندان بزرگ است که در فقه و حکمت تبحر داشته است. وی سفرها کرده و در موصل شیخ کمال الدین یونس را دیده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 307 شود
موسی از فقیهان و ادیبان است که در مناظره دستی توانا داشته است. مؤلف معجم البلدان آرد: من او را در حلب دیدم. وی به سال 625 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) نجم الدین. از دانشمندان بزرگ است که در فقه و حکمت تبحر داشته است. وی سفرها کرده و در موصل شیخ کمال الدین یونس را دیده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 307 شود