جدول جو
جدول جو

معنی سلسل - جستجوی لغت در جدول جو

سلسل
آب روان گوارا، می خوشگوار
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
فرهنگ فارسی عمید
سلسل
(سَ سَ)
آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب) (آنندراج) :
زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی
سرشک دجله روان است بر رخ بغداد.
(ترجمه محاسن اصفهان ص 10).
، می نرم و روان فروشونده بگلو. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سلسل
آب گوارا، می گوارا سر زنده کودک آب گوارا، شراب خوشگوار
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
فرهنگ لغت هوشیار
سلسل
((سَ سَ))
آب گوارا، شراب خوشگوار
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلیل
تصویر سلیل
فرزند ذکور، پسر، بچۀ شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلسل
تصویر تسلسل
پیوسته شدن، پی در پی شدن، به هم پیوسته بودن مانند زنجیر
تسلسل افکار: تداعی معانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلسل
تصویر مسلسل
نوعی سلاح جنگی که پشت سرهم گلوله از آن خارج می شود، به هم پیوسته، پشت سرهم، پی در پی، پیوسته، (قید، صفت) پیچیده، (قید، صفت) به زنجیر بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر،
کنایه از پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی،
در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمهاللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
سلسله جنباندن: کنایه از به حرکت درآوردن سلسله، تکان دادن زنجیر، به حرکت درآوردن و وادار ساختن گروهی به کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ سَ)
نوعی سلاح آتشین خودکار که پیاپی تیر اندازد. (کالیبر دهانۀ مسلسل ها از 7 میلی متر تا 20 میلی متر متغیر است). (از دایرهالمعارف کیه). شصت تیر. میترایوز. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- به مسلسل بستن، کسی یا حیوانی یا شیئی را هدف رگبار مسلسل قرار دادن.
- مسلسل دستی، نوعی اسلحۀ آتشین خودکار که از تفنگهای معمولی نیز کوچکتر است.
- مسلسل سبک، نوعی مسلسل که مانند تفنگ بوسیلۀ افراد نظامی قابل حمل است.
- مسلسل سنگین، نوعی مسلسل که با وسائط نقلیه (موتوری یا غیرموتوری) حمل میشود
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد، این بخش در شمال و شمال خاوری شهرستان واقع است و قسمتی از اراضی بخش جلگه و قسمتی دامنه و کوهستانی است. هوای آن کوهستانی سردسیر و جلگه معتدل میباشد. مرکز بخش آبادی الشتر است که در 54 هزار متری شهر خرم آباد واقع شده. این بخش از چهار دهستان و 158 آبادی بشرح زیر تشکیل شده.
1- دهستان حسنوند 57 آبادی جمعیت 8900 تن
2- \’ کولیوند 43 آبادی \’ 8500 تن
3- \’ یوسفوند 35 آبادی \’ 7800 تن
4- \’ هنام وبسطام 23 آبادی \’ 4900 تن
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ لَ)
زنجیر. ج، سلسل و سلاسل. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره. (غیاث) :
من چو مظلومان از سلسلۀ نوشروان
اندر آویخته زآن سلسلۀ زلف دراز.
فرخی.
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویزجد.
ابوشعیب.
از میان خانه کعبه فرو آویختند
شعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی.
منوچهری.
و از تاج بر سررنجی نبود که سلسله ها و عمودها آن را استوار میداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 55).
این ستوران کرده در گردن
رسن جهل و سلسلۀ وسواس.
ناصرخسرو.
آهن اگر قید گران شد ترا
سلسله ای باید از او ده منی.
ناصرخسرو.
تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند. (کلیله و دمنه).
نیکو نبود که باشی ای سلسله موی
چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی.
عبدالواسع جبلی.
سلسله های فلک است آندو زلف
تا نکنی قصد سرش هان و هان.
خاقانی.
آن نه زلف است آنچنان آویخته
سلسله ست از آسمان آویخته.
خاقانی.
خلق بسیار بقتل آوردند و دیگران را در سلسلۀ اسار کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). و همگنان را در سلسله کشیدند و بند برنهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 129).
چنگل دراج بخون تذرو
سلسله آویخته در پای سرو.
نظامی.
خلق دیوانند و شهوت سلسله
می کشد شان سوی دکان و غله.
(مثنوی).
پدر را بعلت او سلسله در نایست و بند گران درپای. (سعدی).
دیوانه ای ز سنگ ملامت متاب روی
بازیچه نیست سلسله برپا گذاشتن.
صائب (از آنندراج).
- بحرالسلسله، بحری است از بحور شعری وتقطیع آن: مستفعلن فاعلن مفاعلتن فع. (یادداشت مؤلف).
- سلسلۀ پادشاهی، خاندان سلطنتی که گروهی از آن یکی پس از دیگری پادشاهی کند: سلسلۀ هخامنشی. سلسلۀ صفوی. (فرهنگ فارسی معین).
- سلسلۀ روزگار، در جریان روزگار: در تمامی ایام ها اگرچه در سلسلۀ روزگار مؤثر است... (سندبادنامه ص 14).
- سلسلۀ زلف، زلف تابداده. (ناظم الاطباء). معشوق مزلف که موهای پیچدار حلقه حلقه داشته باشد. (آنندراج) :
ای سلسلۀ زلف تو یکسر جنبان
دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان.
خاقانی.
منم ز شوق تو دیوانه تا تو سلسله زلفی
شدم ببوی تو آشفته تا تو غالیه مویی.
جمال الدین سلمانی.
- سلسله عذار:
گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش
زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار.
منوچهری.
- سلسله مو و سلسله موی، کسی که گیسوهای وی مانند زنجیر حلقه حلقه باشد. (ناظم الاطباء) : پیوسته بستۀ گل رخسارۀ ماهرویی و خستۀ خار هجر سلسله مویی بودی... لطیف اندامی، ماهرویی، سلسله مویی، عنبرجعدی. (سندبادنامه ص 259).
مردم خراب زهره جبینان دیلم اند
طالب اسیر سلسله مویان تابش است.
طالب آملی (از آنندراج).
- شال سلسله، شالی که بر آن از ابریشم گل و حاشیه دوزند.
، طرح مخصوصی است در قالی بافی. (فرهنگ فارسی معین) ، کرمکی است سرخ بر زمین چسبیده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بمجاز به معنی نسل و اولاد و قرابت. (آنندراج) (غیاث). تبار. خانواده ها، ترتیب و اسامی پیران طریقت تا به اسم یکی از ناموران اهل ارشاد رسد. (آنندراج) (غیاث) ، فرقه ای از تصوف که مؤسس آن یکی از مشایخ است و پس از او جانشینانش یکی پس از دیگری پیشوایی فرقه را بعهده دارند. سلسلۀ ذهبیه، سلسله نعمه اللهیه. (فرهنگ فارسی معین) : بعد بیان سلسلۀ مشایخ خود کردند و بحضرت شیخ یوسف همدانی رسانیدند. (انیس الطالبین ص 114)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
پیوسته رفتن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی). در هم پیوسته روان شدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پیوسته شدن و روان شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اتصال و پیوستگی بهم مانند زنجیر. زنجیربندی و توالی و انتظام و هر امری که وجود آن موقوف به وجود دیگری باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) عبارت است از وجود امور غیرمتناهیه در یک وقت بر سبیل توقف یکی از آن موقوف بر دیگری باشد و آن دیگری موقوف بر دیگری از آنها، و همچنین الی غیر نهایت. چنانکه مراتب اعداد که غیرمتناهی اند، اگر در یک وقت جمع شوند از جانب انتهای فرضی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نزد محدثان عبارت است از توارد رجال حدیث است یکی پس از دیگری بر حالت و صفت واحد، هنگام روایت حدیثی خواه این صفت قولی باشد یا فعلی یا قولی و فعلی هر دو... رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.... در اصطلاح فلسفه عبارت از ترتب امور غیرمتناهی است به نحوی که مرتبت لاحق مترتب بر مرتبت سابق و به دنبال آن باشد. و بالاخره اموری که در ترتب وجودی به یکدیگر پیوسته باشند. ’و هو وجود علل و معلولات فی سلسله واحده غیرمتناهیه’. (کشف المراد ص 67). تسلسل از لحاظ امور متسلسل بر چند نوعند:
الف - تسلسل در امور اعتباری که برحسب اعتبار معتبر و اعتبارکننده است و آن را تسلسل یقفی نامیده اند که با توقف و عدم اعتبارکننده متوقف میشود. این نوع از تسلسل را باطل ندانسته اند چون در حقیقت تسلسل نیست و شخص میتواند هر اندازه که بخواهد اوهام و تخیلات خود را دنبال هم ادامه دهد.
ب - تسلسل در حوادث و زمانیات. این نوع تسلسل نیز باطل نیست زیرا اجزاء آن بطور متدرج موجود و معدوم می شوند و مجتمع در وجود نمی باشند و حوادث زمانی هر یک در ظرف خود موجودند...
ج - تسلسل در علل و معلول که عبارت از ترتب امور غیرمتناهی است که هر مرتبتی علت لاحق و معلول سابق خود باشد. صدرا گوید: تسلسل در علل و معلول عبارت از تراقی عروض علیت و معلولیت است الی غیرالنهایه به آنکه آنچه معروض علیت است معروض معلولیت باشد پس اگر معروضات متناهیهالعدد باشند دور است و الا تسلسل است...و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی صص 157- 158 شود، در پهنا پدید آمدن برق و سحاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طولانی شدن درخشیدن برق. (از متن اللغه) ، برق زدن شمشیر. (از المنجد) ، تنک شدن جامه از استعمال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) : تسلسل الثوب، اذا لبس حتی رق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقل
تصویر سلقل
ترکی دست چپ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سلسله، زنجیرها زنجیره ها جمع سلسله زنجیرها. زنجیره های آهن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
آب شیرین و خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسل
تصویر سوسل
شیزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
تیغ آخته، خوار گشته، می ناب، کوهان اشتر، نو زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلسل
تصویر مسلسل
متوالی، پی در پی، پیاپی و یک ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلسل
تصویر تسلسل
پیوسته شدن و روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
زنجیر آهن و طلا و نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلسل
تصویر مسلسل
((مُ سَ سَ))
پیوسته، پی درپی، نوعی سلاح گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
((س س لَ یا لِ))
زنجیر، جمع سلاسل، خاندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلسل
تصویر تسلسل
((تَ سَ سُ))
پیوسته شدن، پشت سر هم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلول
تصویر سلول
یاخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلسل
تصویر تسلسل
زنجیرواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
دودمان، رشته، زنجیره، رشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلسه
تصویر سلسه
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، دودمان، طایفه، قبیله، گروه، دسته، فرقه، حلقه، زنجیر، رشته، سری، ردیف، صف، اتصال، پیوند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به هم پیوسته، پشت سرهم، پیاپی، پی درپی، زنجیروار، متصل، متوالی
متضاد: یک درمیان، اسلحه، تفنگ خودکار، تیربار، سلاح خودکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوستگی، تداوم، ترادف، تواتر، توالی
متضاد: گسستگی، پیوسته شدن
متضاد: گسسته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادامه، تداوم، مداومت، پایداری، دنباله دار
دیکشنری اردو به فارسی
مجموعه، سری
دیکشنری اردو به فارسی
متوالی، مدام، مداوم، پیوسته، مستمرّ، با اصرار، پی در پی
دیکشنری اردو به فارسی