سلسله، حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر، پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی، در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمه اللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
سلسله، حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر، پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی، در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمه اللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. (غیاث) (آنندراج). ج سلسله یعنی زنجیر. (منتهی الارب) : به هندوستان آنچه توپار کردی بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر. فرخی. نجیب خویش را دیدم به یک سو چو دیوی دست و پا اندر سلاسل. منوچهری. فلک را سلاسل زهم برگسست زمین را مفاصل بهم درشکست. نظامی. ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم. سعدی. دیوانگان خود را می بست در سلاسل هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 421). ، ریگ بر یکدیگر چفسیدۀ ممتدو سخت شده. ریگ برهم گرفته. (مهذب الاسماء) ، سطور نامه و کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. (غیاث) (آنندراج). ج ِ سِلسِلَه یعنی زنجیر. (منتهی الارب) : به هندوستان آنچه توپار کردی بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر. فرخی. نجیب خویش را دیدم به یک سو چو دیوی دست و پا اندر سلاسل. منوچهری. فلک را سلاسل زهم برگسست زمین را مفاصل بهم درشکست. نظامی. ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم. سعدی. دیوانگان خود را می بست در سلاسل هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 421). ، ریگ بر یکدیگر چفسیدۀ ممتدو سخت شده. ریگ برهم گرفته. (مهذب الاسماء) ، سطور نامه و کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
قلعۀ سلاسل، نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعۀ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439)
قلعۀ سلاسل، نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعۀ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439)
آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب) (آنندراج) : زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی سرشک دجله روان است بر رخ بغداد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، می نرم و روان فروشونده بگلو. (آنندراج) (منتهی الارب)
آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب) (آنندراج) : زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی سرشک دجله روان است بر رخ بغداد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، می نرم و روان فروشونده بگلو. (آنندراج) (منتهی الارب)
نرم و آسان و هموار شدن. (غیاث) (آنندراج). همواری و روانی و آسانی و نرمی و ملایمت و روشنی و رونق و صفا. (از ناظم الاطباء). سلاته. رجوع به ذیل همین کلمه شود: و سلاست آب زلال و لطافت باد شمال. (سندبادنامه ص 180) ، روانی و به اصطلاح روانی کلمات بسهولت و آسانی که در آن الفاظ ثقیل نباشد. (آنندراج) (غیاث). نزد شعرا آن است که در نظم روانی بحدی بوده که در آن هیچ گرفتگی نبود از جهت لفظ. (از کشف الظنون). نرم و منقاد شدن باشد و شعرا شعرسلس، شعر روان و مطبوع را خوانند و گفته اند آفت جزالت تعسف است و آفت سلاست رکاکت. (حدائق السحر ص 87). عدم اغلاق و روانی کلمات که در آن الفاظ ثقیل و مشکل نباشد. (ناظم الاطباء). سلاسه. رجوع به این کلمه شود
نرم و آسان و هموار شدن. (غیاث) (آنندراج). همواری و روانی و آسانی و نرمی و ملایمت و روشنی و رونق و صفا. (از ناظم الاطباء). سلاته. رجوع به ذیل همین کلمه شود: و سلاست آب زلال و لطافت باد شمال. (سندبادنامه ص 180) ، روانی و به اصطلاح روانی کلمات بسهولت و آسانی که در آن الفاظ ثقیل نباشد. (آنندراج) (غیاث). نزد شعرا آن است که در نظم روانی بحدی بوده که در آن هیچ گرفتگی نبود از جهت لفظ. (از کشف الظنون). نرم و منقاد شدن باشد و شعرا شعرسلس، شعر روان و مطبوع را خوانند و گفته اند آفت جزالت تعسف است و آفت سلاست رکاکت. (حدائق السحر ص 87). عدم اغلاق و روانی کلمات که در آن الفاظ ثقیل و مشکل نباشد. (ناظم الاطباء). سلاسه. رجوع به این کلمه شود
آب شیرین و خوشگوار. (آنندراج) (غیاث). آب آسان گوارا. (دهار). آب شیرین و روشن و سرد که بگلو روان شود. (ناظم الاطباء) ، آب صافی. (آنندراج) (غیاث) ، می نرم روان فروشونده بگلو. (ناظم الاطباء)
آب شیرین و خوشگوار. (آنندراج) (غیاث). آب آسان گوارا. (دهار). آب شیرین و روشن و سرد که بگلو روان شود. (ناظم الاطباء) ، آب صافی. (آنندراج) (غیاث) ، می نرم روان فروشونده بگلو. (ناظم الاطباء)
نام موضعی به مشارق بزمین بلحا و عذره و بدانجا پس وادی قری بزمین جذام. و میدانی گوید نام آبی است بزمین بنوجذام شام که بسال هشتم از هجرت رسول اکرم صلوات اﷲ علیه جیشی برای تسخیر آن فرستاد و قائد این جیش عمرو بن العاص بود. (المرصع). رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 265- 269 و امتاع الاسماع جزء اول صص 352- 354 شود. و این جنگ بنام غزوۀ ذات السلاسل و ذات السلسل نامیده شده است
نام موضعی به مشارق بزمین بلحا و عذره و بدانجا پس وادی قری بزمین جذام. و میدانی گوید نام آبی است بزمین بنوجذام شام که بسال هشتم از هجرت رسول اکرم صلوات اﷲ علیه جیشی برای تسخیر آن فرستاد و قائد این جیش عمرو بن العاص بود. (المرصع). رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 265- 269 و امتاع الاسماع جزء اول صص 352- 354 شود. و این جنگ بنام غزوۀ ذات السلاسل و ذات السلسل نامیده شده است
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج، واقع در 42هزارگزی جنوب پاوه، و 8هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود. کوهستانی و سردسیر است و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج، واقع در 42هزارگزی جنوب پاوه، و 8هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود. کوهستانی و سردسیر است و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
یا ذات السلسل. رسول خدا عمرو بن عاص را به ’بلی ّ’ و ’عذره’ فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند. هنگامی که عمرو به زمین جذام که آن را سلاسل نیز گویند رسید ترسید و از پیغامبر کمک خواست. وی ابوعبیده بن جراح را با گروهی از مهاجران که در میان ایشان ابوبکر و عمر بود فرستاد وبه ابوعبیده فرمود که با عمرو عاص اختلاف مکنید، و ابوعبیده از عمرو اطاعت کرد. عمرو با 500 تن حرکت کردو به بلاد بلی داخل شد و بر آنجا استیلا یافت و به هرجای که میرسید به او خبر میدادند که گروهی آنجا بوده اند و چون آمدن او را شنیده اند پراکنده شده اند. عمرو همچنان پیش میرفت تا به أقصای بلاد بلی و عذره و بلقین رسید. و در آخر کار گروهی را دید و با آنان ساعتی جنگید و آنان را شکست داد. (از تاریخ ابن اثیر ج 2 ص 111 و امتاع الاسماع صص 352- 353 به اختصار). رجوع به طبقات ابن سعد چ بیروت 1376 هجری قمری ج 2 ص 131 شود
یا ذات السلسل. رسول خدا عمرو بن عاص را به ’بلی ّ’ و ’عُذره’ فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند. هنگامی که عمرو به زمین جذام که آن را سلاسل نیز گویند رسید ترسید و از پیغامبر کمک خواست. وی ابوعبیده بن جراح را با گروهی از مهاجران که در میان ایشان ابوبکر و عمر بود فرستاد وبه ابوعبیده فرمود که با عمرو عاص اختلاف مکنید، و ابوعبیده از عمرو اطاعت کرد. عمرو با 500 تن حرکت کردو به بلاد بلی داخل شد و بر آنجا استیلا یافت و به هرجای که میرسید به او خبر میدادند که گروهی آنجا بوده اند و چون آمدن او را شنیده اند پراکنده شده اند. عمرو همچنان پیش میرفت تا به أقصای بلاد بلی و عذره و بلقین رسید. و در آخر کار گروهی را دید و با آنان ساعتی جنگید و آنان را شکست داد. (از تاریخ ابن اثیر ج 2 ص 111 و امتاع الاسماع صص 352- 353 به اختصار). رجوع به طبقات ابن سعد چ بیروت 1376 هجری قمری ج 2 ص 131 شود