زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. (غیاث) (آنندراج). ج سلسله یعنی زنجیر. (منتهی الارب) : به هندوستان آنچه توپار کردی بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر. فرخی. نجیب خویش را دیدم به یک سو چو دیوی دست و پا اندر سلاسل. منوچهری. فلک را سلاسل زهم برگسست زمین را مفاصل بهم درشکست. نظامی. ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم. سعدی. دیوانگان خود را می بست در سلاسل هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 421). ، ریگ بر یکدیگر چفسیدۀ ممتدو سخت شده. ریگ برهم گرفته. (مهذب الاسماء) ، سطور نامه و کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)