جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سلسال

سلسال

سلسال
آب شیرین و خوشگوار. (آنندراج) (غیاث). آب آسان گوارا. (دهار). آب شیرین و روشن و سرد که بگلو روان شود. (ناظم الاطباء) ، آب صافی. (آنندراج) (غیاث) ، می نرم روان فروشونده بگلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سلاسل

سلاسل
جمع سلسله، زنجیرها زنجیره ها جمع سلسله زنجیرها. زنجیره های آهن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار

سلاسل

سلاسل
سلسله، حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر، پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی، در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمه اللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
سلاسل
فرهنگ فارسی عمید

سلاسل

سلاسل
آب که آسان بگلو فرو شود. (مهذب الاسماء). ماء سلاسل، آب شیرین و خوش و سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سلاسل

سلاسل
زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. (غیاث) (آنندراج). ج ِ سِلسِلَه یعنی زنجیر. (منتهی الارب) :
به هندوستان آنچه توپار کردی
بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
فرخی.
نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
منوچهری.
فلک را سلاسل زهم برگسست
زمین را مفاصل بهم درشکست.
نظامی.
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم.
سعدی.
دیوانگان خود را می بست در سلاسل
هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 421).
، ریگ بر یکدیگر چفسیدۀ ممتدو سخت شده. ریگ برهم گرفته. (مهذب الاسماء) ، سطور نامه و کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا