جدول جو
جدول جو

معنی سقرلاط - جستجوی لغت در جدول جو

سقرلاط
(سِ قِ)
همان سقرلات است:
بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زرد
همچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها.
نظام قاری.
چکمۀ صوف سقرلاط است شاه ملک تن
ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن.
نظام قاری.
کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش
بود به آب و علف گشته مفتخر چون خر.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
سقرلاط
نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقراط
تصویر سقراط
(پسرانه)
نام فیلسوف بزرگ یوانی و استاد افلاطون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجلاط
تصویر سجلاط
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمین، یاسمن، سمن، یاسم
نوعی پوشش هودج، جامۀ کتانی نقش و نگاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سرلاب، سترلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقرلات
تصویر سقرلات
سقلاطون، نوعی پارچۀ نفیس پشمی یا ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود، هر چیز سرخ یا کبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، هزد، ویدستر، سگ لاب، سمور آبی، بیدستر، بیدست، قندس، بادستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلاط
تصویر سقلاط
سقلاطون، برای مثال ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک / به گرد دامن کهسار می کشد سقلاط (نزاری - لغت نامه - سقلاط)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرلاب
تصویر سرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، استرلاب، سترلاب، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سطرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترلاب
تصویر سترلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سطرلاب، صلاب، سرلاب، صرلاب، اصطرلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقراق
تصویر سقراق
سغراق، کوزۀ لوله دار سفالی یا چینی، کوزۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرلاد
تصویر سرلاد
سر دیوار، ردۀ بالایی دیوار
فرهنگ فارسی عمید
(سُ طُ)
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) :
سطرلاب دوری که فرزانه ساخت
بر آئین آن جام شاهانه ساخت.
فردوسی.
منجم ببام آمد از نورمی
گرفت ارتفاع سطرلابها.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5).
نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت
هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید.
خاقانی.
چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
نوعی از ریحان. (ناظم الاطباء). گلی خوشبوی. (اقرب الموارد). اسم یاسمین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). پلنگ مشک. (مهذب الاسماء). فرنجمشک
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
استرلاب. اصطرلاب. صلاب. اسطرلاب. رجوع بدین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به اسکرفاج و اسکلفاج و دزی ج 1 ص 660 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
یونانی ’سکراتس’ متولد در آتن (470 تا 468 ق. م) وی در سال (400 یا 399 ق. م) از طرف حکومت محکوم گردید و با نوشیدن شوکران مسموم شد و درگذشت. وی استاد افلاطون و موجد روش سقراطی است و برخلاف پیشینیان بشر را موضوع تدقیق و مورد توجه قرار داد. نام حکیمی است مشهور. گویند در زمان اسکندر بود. (برهان).
از فلاسفۀ بزرگ یونان است که در 470 قبل از میلاد در شهر آتن تولد یافت پدرش مردی حجار بود و سقراط پس از آنکه ایام جوانی چندی در خدمت وی بسر برد بدستیاری کریتو از پیروی شغل پدر کناره گرفت و دل بر فلسفه نهاد. سقراط بوجود خدای یگانه پی برد و کوشش داشت که مردم را نیز بدین حقیقت رهبری کند. از جمله فلاسفه و نویسندگان بزرگ یونان چون گزنفون و افلاطون و آنتیس تنس شاگردان وی بودند. از سقراط هیچ گونه کتاب در دست نیست. لکن فلسفه او را از کتاب (محاورات) افلاطون استنباط میتوان کرد. مردم آتن سرانجام او را به بی دینی متهم و بمرگ محکوم ساختند و سقراط با آنکه وسیلۀ فرار وی فراهم بود برای محترم داشتن قوانین وطن مرگ را استقبال کرد و جام شوکران را به طیب خاطر بنوشید. (400 قبل از میلاد). (تاریخ تمدن قدیم ایران).
وی پسر سوفرونیکس حجار بود. از زندگی او در کودکی و جوانی اطلاعی در دست نیست و آثارش نیز باقی نمانده زیرا وی همواره عقاید خودرا از طریق بحث و مکالمه تبلیغ میکرد سقراط با پریکلیس سیاستمدار مشهور آتن معاصر بوده و با آریستوفانس آشنایی داشت. او را به جرم اینکه با آیین رسمی و دولتی اعتقاد ندارد و پرستش خدایان جدید را ترویج میکند محکوم بمرگ کردند و وی با نوشیدن شوکران زندگی را فدای عقاید خود کرد. گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان بزمین آورد یعنی ادعای معرفت را کوچک کرده جویندگان را متنبه ساخت که از آسمان فرود آیند یعنی بلندپروازی را رها کرده بخود باید فرورفت و تکلیف زندگی را باید فهمید. نیز گفته اند شیوۀ سقراط دست انداخت و استهزاء بود. اگر در مکالمۀ اوتوفرون و مکالمۀ آلکبیادس از رسائل افلاطون نظر شود دیده خواهدشد که سقراطچگونه حریف را دست انداخته و او را مستأصل و مجبورمیساخت تا سرانجام اقرار بنادانی خود کند. اما آنچه را که استهزاء سقراطی نامیده اند درواقع طریقه ای بودکه برای سهو و خطا و رفعشبهه از اذهان به کار میبرد بوسیلۀ سؤال و جواب ومجادله و پس از آنکه خطای مخاطب را ظاهر میکرد باز بهمان ترتیب مکالمه و سؤال و جواب را دنبال کرده بکشف حقیقت میکوشید و این قسمت دوم تعلیمات سقراط را مامایی نامیده اند، زیرا که او میگفت دانستی ندارم وتعلیم میکنم من مانند مادرم فن مامایی دارم. (مادر سقراط ماما بود) او کودکان را در زادن کمک میکرد. من نفوس را یاری میکنم که زاده شوند یعنی بخود آیند و راه کسب معرفت را بیابند. وی براستی در این فن ماهر بود و مصاحبان خود را منقلب میکرد و کسانی که او را وجودی خطرناک شمردند و در هلاکتش پا فشردند، قدرت و تأثیر نفس او را درست دریافته بودند. تعلیمات اخلاقی سقراط تنها موعظه و نصحیت نبود و برای نیکوکاری و درست کرداری مبنای علمی و عقلی می جست بدعملی را از اشتباه و نادانی میدانست و میگفت، مردمان از روی علم و عمل و عمد دنبال شر نمیروند و اگر خیر و نیکی را تشخیص دهند البته آن را اختیار میکنند پس باید در تشخیص خیر کوشید. مثلاً باید دید شجاعت چیست ؟ و عدالت کدام است، پرهیزکاری یعنی چه. راه تشخیص این امور آن است که آنها را بدرستی تعریف کنیم این است که یافتن راه تعریف صحیح در حکمت سقراط کمال اهمیت را دارد و همین امر است که افلاطون و مخصوصاً ارسطو دنبال آن را گرفته برای یافتن تعریف (حد) بتشخیص نوع و جنس و فصل یعنی کلیات پی برده و گفتگوی بتصور و تصدیق و برهان قیاس را بمیان آورده و علم منطق را وضع کرده اند، و بنابراین هرچند واضع منطق ارسطو است، فضیلت با سقراط است که راه باز کرده. سقراط برای رسیدن بتعریف صحیح شیوۀ استقراء را بکار میبرد یعنی در هر باب شواهد و امثله از امور جاری عادی می آورد و آنها را مورد تحقیق و مطالعه قرار میداد و از این جزئیات تدریجاً به کلیات میرسید و پس از دریافت قاعده کلیۀ آن را در موارد خاص تطبیق مینمود. و برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص نتیجه میگرفت. بنابراین میتوان گفت پس از استقراءبشیوۀ استنتاج و قیاس نیز میرفت. در هر صورت مسلم است که رشتۀ استدلال مبتنی بر تصورات کلی را سقراط به دست افلاطون و ارسطو داده و از اینرو او را مؤسس فلسفه مبنی بر کلیات عقلی شمرده اند که مدار علم و حکمت بوده است. اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده وبنیاد او این است که انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد اما خوشی به استیفای لذات و شهوات به دست نمی آید، بلکه بوسیلۀ جلوگیری از خواهشهای نفسانی بهتر میسر میگردد. سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هرکس در این است که وظایف خود را نسبت بدیگران انجام دهد و چون نکوکاری بسته بتشخیص نیک و بد یعنی دانایی است بالاخره فضیلت جز دانش و حکمت چیزی نیست. اما دانش چون در مورد ترس و بیباکی یعنی علم برای اینکه از چه باید ترسید و ازچه نباید ترسید تلفظ شود شجاعت است. چون در رعایت مقتضیات نفسانی به کار رود عفت خوانده میشود. و هرگاه علم بقواعدی که حاکم بر روابط مردم با یکدیگر میباشد منظور گردد عدالت است و اگر وظایف انسان نسبت بخالق در نظر گرفته شود دینداری و خداپرستی است. این فضایل پنجگانه، یعنی حکمت و شجاعت و عفت و عدالت و خداپرستی اصول اولی اخلاق سقراطی بوده است. اراده آزاد نیست، یعنی انسان فاعل مختار نتواند بود مگر اینکه پیروی از عقل کند که در آن صورت از نیکی و خیر اختیار مینماید وجه اعتقاد بخدا در نظر سقراط این بود که همچنانکه در انسان قوه عاقله ای هست در عالم نیز چنین قوه ای موجود است خاصه اینکه می بینیم عالم نظام دارد وبی ترتیب نیست و هر امری را غایت است و ذات باری خودغایت وجود عالم است، نمیتوان مدار امور عالم را بر تصادف و اتفاق فرض نمود و چون عالم به نظام است اموردنیا قواعد طبیعی دارد که قوانین موضوع بشری باید آنها را رعایت کند بدین سبب سقراط در سیاست معتقد به قهر و زور نیست و با مردم مدارا و اقناع افکار را لازم میداند. بعبارت دیگر سیاست را نیز مبتنی بر حکمت میسازد. (سیر حکمت از فرهنگ فارسی معین) :
ارسطو که بد مملکت را وزیر
بلینانس برنا و سقراط پیر.
نظامی (اقبال نامه ص 120).
شهنشاه را گفت روشن چو روز
که سقراط شمعی است خلوت فروز
سخنهای سقراط بیدارهوش
پسند آمدی مر زبان را بگوش
بر آن شد دل دانش اندیش او
که آرند سقراط را پیش او.
نظامی.
رجوع به آنندراج و فرهنگ ایران باستان ص 203 و ایران باستان ج 2 ص 1503، 1504، 1482، 2325، 1854، 1853، 968، 72 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ قِلْ لا / سِ قُ)
جامۀ صوف معروف که در عرف آن را نبات گویند. (غیاث). جامۀ صوف که در فرنگ بافند. (آنندراج) : هزار سر مادیان و از دیبا و سقلاط و آنچه بدین ماند صلح تمام کنیم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک
به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط.
نزاری قهستانی.
ملبس بجامه های توزی و بمبی و صوفهای مصری و عتابی و سقلاط. (ترجمه محاسن اصفهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(سَ قِ)
جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است. (برهان). پشمینه معروف است. سقلات جامۀ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث). سقلاطون. (فرهنگ فارسی معین) : و گویند چهارصد یوز داشت مجموع با قلادۀ زر و جل سقرلات. (دولتشاه سمرقندی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
سگ آبی. هر فرد از قوم سقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرواط
تصویر قرواط
کشتی کلک چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقراط
تصویر صقراط
ترکی تازی گشته ماست ماست ترش جغرات یوغورت ماست ترش
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کوزه کوزه لوله دار، نوشیانه پیاله ترکی کوزه کوزه لوله دار کاسه و کوزه لوله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرواط
تصویر سرواط
پرخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرلاد
تصویر سرلاد
رده فوقانی دیوار سر دیوار سر دیوار مقابل بنلاد، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجلاط
تصویر سجلاط
یاسمن از گل ها هدایت سجلاط را تازی گشته سجلات پارسی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقرگاه
تصویر سقرگاه
لاتینی تازی گشته پرند زر دوخت
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده اسطرلاب سلاب سطرونیون یونانی تازی گشته آذربوی چوبک اشنان (گویش شیرازی) مخفف اسطرلاب، و ان آلتی است از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترلاب
تصویر سترلاب
اسطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته پرند زر دوخت نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
((سُ طُ))
ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل و ارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود، صرلاب، اسطرلاب، اصطرلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
((سَ))
سگ لاب، سگ لاو، سگ آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرلاد
تصویر سرلاد
((سَ))
سرلاد، رده فوقانی دیوار، سر دیوار، مقابل بنلاد. دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقراق
تصویر سقراق
((سَ))
سغراق، کاسه و کوزه لوله دار
فرهنگ فارسی معین