جدول جو
جدول جو

معنی سقایت - جستجوی لغت در جدول جو

سقایت
جای آب دادن یا آب خوردن، ظرفی که با آن آب بدهند، ظرف یا پیمانۀ آب یا شراب، پیشۀ کسی که به دیگران آب بدهد
تصویری از سقایت
تصویر سقایت
فرهنگ فارسی عمید
سقایت
(تَ)
آب دادن. (غیاث). سقایه. رجوع به سقایه شود
لغت نامه دهخدا
سقایت
موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
سقایت
((س یا سَ یَ))
جای آب دادن یا آب خوردن، ظرف آب یا شراب، آب یا شراب به دیگران دادن
تصویری از سقایت
تصویر سقایت
فرهنگ فارسی معین
سقایت
آب فروشی، آب کشی، آب دهی، سقایه، سقایی، شرابداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقات
تصویر سقات
ساقی ها، آب دهنده ها، در تصوف مرشدان و پیران کامل که به مریدان فیض برساند، جمع واژۀ ساقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقایت
تصویر وقایت
نگه داری، حفظ و صیانت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقامت
تصویر سقامت
بیمار شدن، مریض شدن، بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
انتقال مرض از یکی به دیگری، واگیری، اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر، اثر کردن چیزی در چیز دیگر، به راه افتادن و سیر کردن در شب، شب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعایت
تصویر سعایت
سخن چینی کردن، بدگویی کردن از کسی نزد دیگری
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
آب دادن کسی را. سیراب کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سقاه. جمع واژۀ ساقی. آب دهنده: تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، آب از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
پاکیزگی. (ناظم الاطباء). نقایه. رجوع به نقایه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سعایه: طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و سطبر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). ابوالحسن بن سیمجور عزل خویش از امارت خویش بسعایت او نسبت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، خراج و باج گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پاره ای از بهای خود دادن مکاتب بجهت آزادی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا یَ)
سقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اسق رقاش فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
سقایت. آب دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فروش آب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سقائی و سقاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَبْ بُ)
تأثیر و دررفتن واثر کردن چیزی در چیزی. (غیاث). سرایه:
نیست یک تن در این همه اطراف
کاندر او وهن را سرایت نیست.
مسعودسعد.
رجوع به سرایه شود، درگذشتن از چیزی. (غیاث اللغات از صراح اللغه). رجوع به سرایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقایت کردن
تصویر سقایت کردن
آب دادن کسی را، سیراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایی
تصویر سقایی
سقایت آب دادن، فروش آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقایت
تصویر وقایت
نگاهداشتن محافظت کردن، نگاهداشت محافظت نگهبانی: (سگ گرگین این دربه زشیران همه عالم که لاف عشق حق دارد و او داند و قایتها) (دیوان کبیر)، هرچه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعایت
تصویر سعایت
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
تاثیر و در رفتن و اثر کردن چیزی در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقامت
تصویر سقامت
((سَ مَ))
بیمار شدن، مریض شدن، بیماری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقایت
تصویر وقایت
((و یا وَ یَ))
محافظت، نگهبانی، هر چه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعایت
تصویر سعایت
((سَ یَ))
سخن چینی کردن، بدگویی کردن، سخن چینی، بدگویی، تهمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
((سَ یَ))
اثر کردن، اثر، تأثیر، انتقال بیماری به دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایت
تصویر سایت
تارنما، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسداری، حفاظت، حفظ، نگاهداشت، نگهداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخن چینی، غمز، نمامی، سخن چینی کردن، تهمت زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبشخور، طهارت خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکوی پرتاب موشک، محل استقرار رادار، کارگاه ساختمانی، کارخانه، مرکز مجازی در اینترنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشاعه، انتقال، تراوش، پخش، رخنه، شیوع، عدوی، نشر، نفوذ، واگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد