به معنی سفچ است که خربزۀ نارسیده باشد. (برهان) : خربزۀ نارسیده. (اوبهی) (الفاظ الادویه). خربزۀ خام نارس که کالک نیز گویند. (رشیدی) : سر بی سجود سفچه است، و کف بی جود کفچه. (خواجه عبدالله انصاری). هر دست که نه در جود است کفچه ای است هر سر که نه در سجود است سفچه ای است. (خواجه عبدالله انصاری). رجوع به سفجه شود، شراب مثلث. (برهان)
به معنی سفچ است که خربزۀ نارسیده باشد. (برهان) : خربزۀ نارسیده. (اوبهی) (الفاظ الادویه). خربزۀ خام نارس که کالک نیز گویند. (رشیدی) : سر بی سجود سفچه است، و کف بی جود کفچه. (خواجه عبدالله انصاری). هر دست که نه در جود است کفچه ای است هر سر که نه در سجود است سفچه ای است. (خواجه عبدالله انصاری). رجوع به سفجه شود، شراب مثلث. (برهان)
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
شمش طلا یا نقره، برای مثال به صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری - ۳۲۶)، چوب دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می شده، برای مثال بفرمود داور که می خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۷) گیاهی خاردار با گل هایی به رنگ های مختلف و میوه ای گرد و سرخ رنگ، خفجه، عوسج
شمش طلا یا نقره، برای مِثال به صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری - ۳۲۶)، چوب دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می شده، برای مِثال بفرمود داور که می خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۷) گیاهی خاردار با گل هایی به رنگ های مختلف و میوه ای گرد و سرخ رنگ، خَفجِه، عَوسَج
ریزۀ چیزی، خرده و ریزۀ هر چیز، ریزۀ زر یا فلز دیگر، شوشۀ زر یا سیم، برای مثال به یکی لقمه که بر خوان تو کرد آن مسکین / به یکی سوفچۀ زرش مفروش کنون (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۶)
ریزۀ چیزی، خرده و ریزۀ هر چیز، ریزۀ زر یا فلز دیگر، شوشۀ زر یا سیم، برای مِثال به یکی لقمه که بر خوان تو کرد آن مسکین / به یکی سوفچۀ زرش مفروش کنون (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۶)
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پَنگان، پَنگ، فِنجان
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه، برای مثال تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱ - ۵۰)
کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، آردَن، چُمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه، برای مِثال تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱ - ۵۰)
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه، برای مِثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند