جدول جو
جدول جو

معنی افچه

افچه((اَ چِ))
مترسک که برای ترساندن جانوران وحشی در کشتزارها نصب کنند
تصویری از افچه
تصویر افچه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با افچه

افچه

افچه
چیزی که بشکل انسان از پارچه های کهنه و استخوان و غیره سازند و در کشت زارها نصب کنند تا مرغان و جانوران دیگر از آن برمند مترس مترسک داهل
فرهنگ لغت هوشیار

افچه

افچه
آنچه از چوب و پارچه و جز آن به شکل انسان در کشتزار بر پا کنند که جانوران از آن بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، مترسک، هراسه، داهل
فرهنگ فارسی عمید

افچه

افچه
علامتی که در کشتزار برای رمیدن مرغان و جانوران برپا کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج). علامت است که در غله زارها و کشت و زراعت بجهت رمیدن مرغان سازند. (برهان). چیزی که در کشتها نصب کنند برای رمیدن جانوران. کذا فی فرهنگ علی بیگی. (مؤید الفضلاء) ، بربستن. (المصادر زوزنی) ، بسوراخ لولۀ ابریق پارچه و پنبه نهادن تا آب صاف بیرون آید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

اخچه

اخچه
بنگرید به آقچه ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه. ترکی کهله مهر زر مهر سیم، مترسک، آب بهر
فرهنگ لغت هوشیار

خفچه

خفچه
شوشه زر و سیم طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشد
خفچه
فرهنگ لغت هوشیار

لفچه

لفچه
لب ستبر، گوشت های اطراف پوزۀ گوسفند، برای مِثال بیاورد خوان زیرکِ هوشمند / بر او لفچه های سر گوسفند (نظامی۵ - ۷۹۲)
لفچه
فرهنگ فارسی عمید

افشه

افشه
بَلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فُروشِه، فَروشَک، بَرغولبرای مِثال گندم افشه ای که معهود است / که بُوَد بیشتر رهاوردم (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - افشه)
افشه
فرهنگ فارسی عمید