جدول جو
جدول جو

معنی سعنه - جستجوی لغت در جدول جو

سعنه
(سُ نَ)
سایه پوش بام یا سایه پوش، چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند، آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سعنه
(سَ نَ)
میمون و مبارک یا نامبارک، شی ٔ اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، حقیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سعنه
میمون و مبارک
تصویری از سعنه
تصویر سعنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعفه
تصویر سعفه
جوش هایی که در سر و صورت برآید، بیماری پوستی، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
ساکنان، محل پیوستگی گردن و سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه
تصویر سینه
استخوان بندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریه ها قرار دارد، کنایه از پستان، کنایه از ریه، کنایه از بخش جلو هر چیز
سینه کردن: پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدنه
تصویر سدنه
سادن، پرده دارها، حاجب ها، دربان ها، خدمتکارها، تیماردارها، خادمان معبد، خادمان کعبه، جمع واژۀ سادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعنه
تصویر طعنه
بدگویی، سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، زاغ پا، سرکوفت، سراکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه، نکوهش، تفش، بیغار، سرزنش، تفشل، عتیب، پیغاره برای مثال دو دوست با هم اگر یک دلند در همه حال / هزار طعنۀ دشمن به نیم جو نخرند (ابن یمین - ۳۸۲)
طعنه زدن: سرزنش کردن، ملامت کردن، گوشه و کنایه زدن، برای مثال همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگرآنچه زنیم (سعدی - لغت نامه - طعنه زدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعنه
تصویر اعنه
عنان ها، لگام ها، دهانه های اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد، جمع واژۀ عنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
رنگ و هیئت، شکل ظاهر، نرمی روی و پوست
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
یا اوسئیر. شهری عربی، حاکم نشین یمن و دارای 25000 تن سکنه است. محل صادرات قهوه است. (از لاروس). رجوع معجم البلدان و رجوع به سان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دندانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (منتهی الارب) : فلان لایحسن سینه من سینه، ای شعبه من شعبه و هو ذوثلاث شعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معروف است و به عربی صدر گویندش. (برهان). صدر. (آنندراج). بر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صاف، لطیف، روشن، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینۀ بلور، پرنیان، یاسمن، یاسمن برگ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینۀ عشاق با این کلمات بی کینه، بیداغ، بی چاک، چاک چاک و صدچاک، پرداغ، داغ خوار، تفسیده و گرم، افکار، مجروح، پرآبله، گداخته، غم پرور، غم فرسا، زار، پرداخته، لوح و صفحه نعت آرند. (آنندراج) :
شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر انجوج و تو چون چفته کمانی.
رودکی (از لغت فرس اسدی ص 76).
بزد تیر بر سینۀ شیر نر
گذر کرد تیرش به پیکان و پر.
فردوسی.
امیر نیزه بگذارد و بر سینۀ وی زخمی زد استوار. (تاریخ بیهقی). در آن اضطراب لگدی چند بخایه و سینۀ وی رسید. (تاریخ بیهقی).
بفرش و اسب واستام و خزینه
چه افرازی چنین ای خواجه سینه.
ناصرخسرو.
چون حقۀ سینه برگشایم
جز نام تو در میان مبینام.
خاقانی.
زنان سمن سینۀ سیم ساق
بهر کار با او کنند اتفاق.
نظامی.
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینۀ صافی و دل روشن است.
نظامی.
- سینۀ انجمن،صدر مجلس. (فرهنگ فارسی معین).
- سینه به سینه، نقل بدون واسطه، بدون نوشته و کتاب. شفاهاً. روبه رو. (یادداشت بخط مؤلف).
- سینه به سینه با کسی برخوردن، با او مصادف شدن.
- سینه به سینه رفتن یا رسیدن، رسیدن علم و آگاهی از نسلی به نسلی و طبقه ای به طبقه ای بزبان و شفاهی بی وساطت کتاب و کتابت. (یادداشت بخط مؤلف).
- سینه (را) صاف کردن، اخلاط سینه را خارج کردن.
- ، سرفه کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- سینۀکوه، نزدیک قلۀ کوه. بالای دامنه. (یادداشت بخط مؤلف).
، حافظه. ذهن. ضمیر. خاطر:
در سینۀ ما خیال قدت
طوبی است در آتش جهنم.
خاقانی.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنی که تو در سینه داری.
حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم.
حافظ.
، پستان زنان را نیز گویند مطلقاً خواه پستان انسان وخواه پستان حیوانات دیگر باشد از نر و ماده (کذا). (برهان). به معنی پستان مجاز است. (آنندراج) ، طعنه. سرزنش. نکوهش. (برهان). سرزنش. طعنه. ملامت. دشنام، همچو طنز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِنْ نَ)
جمع واژۀ عنان، دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنچه از لگام بر دو طرف گردن یعنی راست و چپ چارپای قرار گیرد و بدان ستور را بازدارند. (از اقرب الموارد).
- اعنهالخیل، منصبی بوده است در عرب و متصدی این شغل اسبان مردم قریش را در جنگ نگهداری کرده و ادارۀ امور مرکبها زیر نظر او بود. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 20).
- ممسک الاعنه، نام صورتی از صور فلکی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ممسک شود
لغت نامه دهخدا
پسر تنگی، یکی از پسران رمون که از بندگان ایشبوشث بن یوناتان بود. وی با برادر خود ریکاب در عین ظهرب خانه ایشبوشث درآمده وی را بکشتند و سرش را بخیال یافتن جایزه بداود آوردند لکن داود ایشان را بقتل سپرد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نافرمانی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ما)
دهی است از دهستان آتابای بخش آق قلعۀ شهرستان گنبد قابوس در 1/5هزارگزی خاور آق قلعه، جنوب رود خانه گرگان. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 8000 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان بوسیلۀ موتور برداشته میشود. محصول آنجا غلات و صیفی و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه فرعی به آق قلعه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
استخوان بندی بالای شکم از گردن به پائین که در میان آن دل و شش قرار دارد و بمعنی پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمنه
تصویر سمنه
چنته چوپان از گیاهان، شیرینک از گیاهان کیس الراعی، شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عنان، لگام ها افسارها جمع عنان لگامها دهانه ها افسارها دوالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحنه
تصویر سحنه
پوست نرمی، فراوانی، رنگ و ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سادن، پرده داران زاوران دربانان جمع سادن، پرده داران، خدمت کاران تیمارداران: خواجه وجود... که رحمت از سدنه خوابگاه استراحت اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعله
تصویر سعله
سرفیدن، سرخ زدگی در موی سر سعال سرفه
فرهنگ لغت هوشیار
شیرونه شیرینک از بیماری های پوستی در سر ناخوشی جلدی مانند کچلی و اگزما و ریزش طبقات شاخی اپیدرمی پوست مرض جلدی، کچلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعره
تصویر سعره
سرفه، آغاز کار زفتگون از رنگ ها، دما یکان گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعنه
تصویر نعنه
چینه دان
فرهنگ لغت هوشیار
لعنت در فارسی نیفرین نفرین نفریتک فریه بهره آن آفرین باشد ز سعد مشتری قسم این از نحس کیوان فریه و نفرین بود (امیرمغزی) سنه بسور، گزش شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعنه
تصویر طعنه
عیبجوئی کردن، ملامت، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعده
تصویر سعده
رمده شیرواش از گیاهان (گویش گیلکی) واحد سعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاه
تصویر سعاه
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کِ نَ))
حالتی که شخص در آن هست، وضع، محل اتصال سر و گردن، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سینه
تصویر سینه
((نِ))
بخشی از بدن که بین گردن و شکم محدود است، پستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعنه
تصویر طعنه
((طَ نِ))
یک بار نیزه زدن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کَ نِ یا نَ))
ساکنین، سکون، استقامت، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعله
تصویر سعله
((سَ لَ یا لِ))
سعال، سرفه
فرهنگ فارسی معین