معروف است و به عربی صدر گویندش. (برهان). صدر. (آنندراج). بر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صاف، لطیف، روشن، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینۀ بلور، پرنیان، یاسمن، یاسمن برگ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینۀ عشاق با این کلمات بی کینه، بیداغ، بی چاک، چاک چاک و صدچاک، پرداغ، داغ خوار، تفسیده و گرم، افکار، مجروح، پرآبله، گداخته، غم پرور، غم فرسا، زار، پرداخته، لوح و صفحه نعت آرند. (آنندراج) : شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی مرا سینه پر انجوج و تو چون چفته کمانی. رودکی (از لغت فرس اسدی ص 76). بزد تیر بر سینۀ شیر نر گذر کرد تیرش به پیکان و پر. فردوسی. امیر نیزه بگذارد و بر سینۀ وی زخمی زد استوار. (تاریخ بیهقی). در آن اضطراب لگدی چند بخایه و سینۀ وی رسید. (تاریخ بیهقی). بفرش و اسب واستام و خزینه چه افرازی چنین ای خواجه سینه. ناصرخسرو. چون حقۀ سینه برگشایم جز نام تو در میان مبینام. خاقانی. زنان سمن سینۀ سیم ساق بهر کار با او کنند اتفاق. نظامی. گنج نظامی که طلسم افکن است سینۀ صافی و دل روشن است. نظامی. - سینۀ انجمن،صدر مجلس. (فرهنگ فارسی معین). - سینه به سینه، نقل بدون واسطه، بدون نوشته و کتاب. شفاهاً. روبه رو. (یادداشت بخط مؤلف). - سینه به سینه با کسی برخوردن، با او مصادف شدن. - سینه به سینه رفتن یا رسیدن، رسیدن علم و آگاهی از نسلی به نسلی و طبقه ای به طبقه ای بزبان و شفاهی بی وساطت کتاب و کتابت. (یادداشت بخط مؤلف). - سینه (را) صاف کردن، اخلاط سینه را خارج کردن. - ، سرفه کردن. (فرهنگ فارسی معین). - سینۀکوه، نزدیک قلۀ کوه. بالای دامنه. (یادداشت بخط مؤلف). ، حافظه. ذهن. ضمیر. خاطر: در سینۀ ما خیال قدت طوبی است در آتش جهنم. خاقانی. ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ بقرآنی که تو در سینه داری. حافظ. چو حافظ گنج او در سینه دارم اگرچه مدعی بیند حقیرم. حافظ. ، پستان زنان را نیز گویند مطلقاً خواه پستان انسان وخواه پستان حیوانات دیگر باشد از نر و ماده (کذا). (برهان). به معنی پستان مجاز است. (آنندراج) ، طعنه. سرزنش. نکوهش. (برهان). سرزنش. طعنه. ملامت. دشنام، همچو طنز. (ناظم الاطباء)