شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبه، رخت عروس. سعوف جمع آن است، سر کوه، شیرینه که بر پتفوز و سر و روی شتر مانند گر بیرون آید و موی مژه و جز آن بریزاند، هرچیز نیکو و کامل از مملوک یا از هرچیز گرانمایه یا خانه و سرا که مالک آن شوی. (منتهی الارب) (آنندراج)
شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبه، رخت عروس. سعوف جمع آن است، سر کوه، شیرینه که بر پتفوز و سر و روی شتر مانند گر بیرون آید و موی مژه و جز آن بریزاند، هرچیز نیکو و کامل از مملوک یا از هرچیز گرانمایه یا خانه و سرا که مالک آن شوی. (منتهی الارب) (آنندراج)
مازو که از آن سیاهی سازند، مولد است یا عربی. (منتهی الارب). بار درخت بلوط، واحد آن ’عفصه’ است و آن مولد می باشد و ازکلام اهل بادیه نیست. (از اقرب الموارد). مازو. (دهار) (زمخشری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ فارسی معین). دوائی است که آن را مازو گویند. (غیاث اللغات). ثمر درخت بلوط، و عفص مدبّر آن است که سوخته باشد و با سرکه خاموش شده باشد، نیکوترین آن سبز و خام و سخت است. (از بحر الجواهر). به پارسی مازو گویند و به یونانی فقس، و بهترین آن بود که سبز بود و سوراخ نداشته باشد و آن را بقاقالیس خوانند و آن غوره بود، و آنچه رسیده بود سرخ رنگ و سست و بزرگ بود. (از اختیارات بدیعی). به فارسی مازو نامند، درخت او مثل درخت بلوط است و در بعضی بلاد یک سال بلوط بار می دهد و یک سال مازو. (از تحفۀ حکیم مؤمن). برآمدگی که بر بعضی اشجارو اثمار پیدا آید و آن جای نیش قسمی از حشرات است که در آنجا تخم گذارد، و بالخاصه برآمدگی های درخت بلوط را عفص گویند که همان مازو است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مازو شود: بعضی داروها قابض است، چون عفص و هلیله و شحم انار. (ذخیره خوارزمشاهی) ، درختی است از بلوط که یک سال بلوط بار دهد و یک سال مازو، قابض است و مجفف مواد ریخته شده و اعضای نرم و سست را سخت و قوی گرداند و نقوع آن در سرکه موی را سیاه کند و مسحوق آن به آب در ناشتا درد شکم را دفع کند و اسهال و قروح امعاء را نفعبخشد. (منتهی الارب). درخت بلوط، و آن داروئی است قابض و مجفف و گاهی از آن مرکب گیرند و بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، نوعی سرو که به سرو خمره ای موسوم است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سرو خمره ای شود
مازو که از آن سیاهی سازند، مولد است یا عربی. (منتهی الارب). بار درخت بلوط، واحد آن ’عفصه’ است و آن مولد می باشد و ازکلام اهل بادیه نیست. (از اقرب الموارد). مازو. (دهار) (زمخشری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ فارسی معین). دوائی است که آن را مازو گویند. (غیاث اللغات). ثمر درخت بلوط، و عفص مُدبّر آن است که سوخته باشد و با سرکه خاموش شده باشد، نیکوترین آن سبز و خام و سخت است. (از بحر الجواهر). به پارسی مازو گویند و به یونانی فقس، و بهترین آن بود که سبز بود و سوراخ نداشته باشد و آن را بقاقالیس خوانند و آن غوره بود، و آنچه رسیده بود سرخ رنگ و سست و بزرگ بود. (از اختیارات بدیعی). به فارسی مازو نامند، درخت او مثل درخت بلوط است و در بعضی بلاد یک سال بلوط بار می دهد و یک سال مازو. (از تحفۀ حکیم مؤمن). برآمدگی که بر بعضی اشجارو اثمار پیدا آید و آن جای نیش قسمی از حشرات است که در آنجا تخم گذارد، و بالخاصه برآمدگی های درخت بلوط را عفص گویند که همان مازو است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مازو شود: بعضی داروها قابض است، چون عفص و هلیله و شحم انار. (ذخیره خوارزمشاهی) ، درختی است از بلوط که یک سال بلوط بار دهد و یک سال مازو، قابض است و مجفف مواد ریخته شده و اعضای نرم و سست را سخت و قوی گرداند و نقوع آن در سرکه موی را سیاه کند و مسحوق آن به آب در ناشتا درد شکم را دفع کند و اسهال و قروح امعاء را نفعبخشد. (منتهی الارب). درخت بلوط، و آن داروئی است قابض و مجفف و گاهی از آن مرکب گیرند و بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، نوعی سرو که به سرو خمره ای موسوم است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سرو خمره ای شود
تندمزه و گویند طعام عفص، یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب). ’عفوصه’دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزۀ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الجواهر). طعم زمخت که زبان را درشت سازد و اجزاء او را به سبب برودت بهم آورد و فعل او تبرید و تکثیف و تصلیب و خشونت و ردع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). زکش. سکوک. شکوک. قابض. گس. گلوگیر: و اگر طعمی عفص و قابض همی یابد (زفان) دلیل سودا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تندمزه و گویند طعام عفص، یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب). ’عفوصه’دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزۀ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الجواهر). طعم زمخت که زبان را درشت سازد و اجزاء او را به سبب برودت بهم آورد و فعل او تبرید و تکثیف و تصلیب و خشونت و ردع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). زکش. سکوک. شکوک. قابض. گس. گلوگیر: و اگر طعمی عفص و قابض همی یابد (زفان) دلیل سودا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دمش سر. (دستوراللغه). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه. (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث) (آنندراج). شیرینه که بر سر و روی کودک برآید و بیمارئی است که موی بریزاند. (منتهی الارب). علامت وی آن است که اندر بن مژگان چون سبوس پدید آیدو باشد که ریش گردد و ریم کند و باشد که مژگان بریزد باشد که لون او اغبر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دَمِش سر. (دستوراللغه). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه. (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث) (آنندراج). شیرینه که بر سر و روی کودک برآید و بیمارئی است که موی بریزاند. (منتهی الارب). علامت وی آن است که اندر بن مژگان چون سبوس پدید آیدو باشد که ریش گردد و ریم کند و باشد که مژگان بریزد باشد که لون او اغبر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
بلوت از گیاهان، مازه از گیاهان، سرو خمره ای، بر کندن خمیدگی بینی گس مزه زکش، گریشنک (قابض) تند مزه گس، قابض. گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است، بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، مازو
بلوت از گیاهان، مازه از گیاهان، سرو خمره ای، بر کندن خمیدگی بینی گس مزه زکش، گریشنک (قابض) تند مزه گس، قابض. گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است، بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، مازو
فرو مایه مرد، براوردن نیاز شاخه خشک خرمابن، وردک (جهیز عروس) رخت پیوک (عروس)، مانه (اسباب خانه) اسباب خانه کالای منزل، جهاز عروس، شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد، برگ درخت خرما جمع سعوف
فرو مایه مرد، براوردن نیاز شاخه خشک خرمابن، وردک (جهیز عروس) رخت پیوک (عروس)، مانه (اسباب خانه) اسباب خانه کالای منزل، جهاز عروس، شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد، برگ درخت خرما جمع سعوف