تندمزه و گویند طعام عفص، یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب). ’عفوصه’دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزۀ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الجواهر). طعم زمخت که زبان را درشت سازد و اجزاء او را به سبب برودت بهم آورد و فعل او تبرید و تکثیف و تصلیب و خشونت و ردع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). زکش. سکوک. شکوک. قابض. گس. گلوگیر: و اگر طعمی عفص و قابض همی یابد (زفان) دلیل سودا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)