جدول جو
جدول جو

معنی سرگور - جستجوی لغت در جدول جو

سرگور
(سَ)
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی آثار قبر آجر یا سنگ که بر بالای گور مرده نهند نشانه یافتن و راه نمایاندن را: همان جایگاه دفن کردند و سرگورها کردند و ناپیدا کردندش (مدفن علی علیه السلام را) . (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرور
تصویر سرور
(دخترانه و پسرانه)
رئیس، پیشو، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگر
تصویر سرگر
گیوه دوز، گیوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرور
تصویر سرور
رئیس، پیشوا، سرپرست، بزرگ تر طایفه و قبیله
سرور کائنات: کنایه از پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکردۀ جاسوسان و خبرنگاران، سرحلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگور
تصویر سنگور
سله، سبد، زنبیل
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، سپندوز، بادریسه، شنگرک، سنگرک، چناب، کلیچۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگور
تصویر خرگور
گورخر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر، واقع در 24000گزی باختر اهرم، کنار راه فرعی ساحل دریا به چغادک. منقطه ای است گرمسیر و مالاریائی. دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما است و جزئی تنباکو دارد. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش سلوانا شهرستان ارومیّه است. این دهستان در قسمت جنوب بخش واقع شده و موقعیت آن کوهستانی است آب و هوای آن سردسیر و آب مزروعی آن از چشمه سارها و آب برف و باران از کوهها تأمین میشود. شغل عمده ساکنین آن کشاورزی و گله داری و محصولات آن غلات، توتون، روغن و پشم است. دهستان مرگور از شمال بدهستان دشت و از جنوب به بخش اشنویه و از شرق به دشت بیل و از غرب به مرز ایران و ترکیه و عراق محدود است. این دهستان از 43 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5490 تن می باشد. قرای مهم آن عبارتند از: کردیک، هاشم آباد، نرکی، کسیان، سکرکان، ژارآباد، دیزج. در تابستانها در قسمت مرزی این دهستان ایلات عراقی پس از کسب اجازه جهت علف چرانی به این منطقه عزیمت می نماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 46 هزارگزی باختر بندرعباس و دو هزارگزی جنوب راه مالرو خمیر به بندرعباس با 869 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. مزرعۀ حمزه محمدشاهی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یا گل سرشوی. نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند و قسمی از آن را زنان آبستن خورند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ ذَ)
مقام و مسکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دُو)
سرکردۀ جاسوسانی که احوال امرا به پادشاهان نویسند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). رئیس جاسوسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سله ای باشد که فقاعیان شیشه ها و کوزه های فقاع را که بوزه باشد در میان آن بچینند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). سلۀ فقاعیان که فقاع در آن چینند. (اوبهی). سنجور. (مهذب الاسماء) :
اگر چون زر نخواهی رای عاشق
منه بر گردنم چون سیم سنگور.
سنائی.
نارسیده ترنج با رودش
چون فقع کوزه و چوسنگور است.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چابکن مستشرق روسی ص 29).
، بادریسۀ دوک، و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند و به عربی فلکه خوانند، نام مرغی. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دهی است از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان دارای 590 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ وَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش سلوانای شهرستان ارومیه است. این دهستان در قسمت شمالی بخش واقع و هوای آن سردسیر و کوهستانی است. از شمال بدهستان برادوست، از جنوب به دشت، از خاور به روضه چای و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود است. رود خانه نازلوچای از کوههای مرزی این دهستان سرچشمه گرفته پس از مشروب ساختن زمینهای زراعتی به دهستان نازلو سرازیر می شود. آب مزروعی این منطقه بوسیلۀ رود خانه یاد شده و چشمه سارها تأمین میگردد. دهستان ترگو از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3470 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است. موانا، تولی، انبی، بالولان، خانکاه. محصول عمده آن غله و توتون و محصولهای دامی است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری است این دهستان فقط یک راه نیمه شوسه به ارومیه دارد و مابقی راههای این منطقه مالرو است. ساکنین دهستان در فصل تابستان احشام خود را به کوههای مرزی جهت ییلاق می برند. مرکز دهستان موانا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). یکی از بلوک دوازده گانه ارومیه. (از جغرافی غرب ایران). خره ای از ارومیه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تذکرهالملوک ص 78 و جغرافی غرب ایران ص 66، 136، 148، و 150 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرگوره. خر وحشی. گورخر. (ناظم الاطباء). خر دشتی. (آنندراج). یحمور. (ملخص اللغات حسن خطیب). کندر. جاب. عیر. احقب. حمارالوحش: از دور خرگوری بدید (بهرام گور) ... چون بر خرگور رسید شیری دید خویشتن بر پشت آن گور افکنده. (ترجمه تاریخ بلعمی). گوشت خرگور گرم باشد غلیظ و خون را گرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس قضاء ایزدی چنان بود کی بهرام روزی در نخجیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید. (فارسنامۀ ابن بلخی). شیر اگر در میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی سوی خرگور آرد. (کلیله و دمنه).
خران گور گریزان تیر هجو منند
بداس پی زده و در کمند مانده قفا.
سوزنی.
وآن کز ره تو رمد چو خرگور
مرده بخر آورندش از گور.
نظامی.
ای خران گور آن سو دامهاست
در کمین این سوی خون آشامهاست.
مولوی.
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خرگور هم تگ می دوند.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرکش و نافرمان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگذر
تصویر سرگذر
سرکوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسور
تصویر سرسور
زیرک دانا، شکاف دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
یا سوگور و ملنگ. حالت سگها وقتی که بر اثر تحریک به جنبش در آیند، حالتی که به انسان دهد در صورتی که چیزی مطلوب را به چشم بیند ولی دستش از آن کوتاه باشد (یکی بود و یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشور
تصویر سرشور
نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخور
تصویر سرخور
((سَ))
آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
((سَ وَ))
پیشوا، رییس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
((سُ))
شاد شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرور
تصویر سرور
Gladness, Server
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برانداز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
радость
دیکشنری فارسی به روسی