- سرگو
- ذرت خوشه ای
معنی سرگو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زبان زرگری
خلوص
فرانسوی زبان زرگری
ساجو نان (درخت)
بی ابتدا و انتها
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
ترکی باژ باژی که در شاهی آق قویونلوییان می ستانده اند نوعی عوارض
غریب آزار، مردم آزار
کسی که بسیار حرف بزند، بسیار گوی، پرچانه
در دورۀ آق قویونلو، نوعی عوارض که از رعایا دریافت می شد
کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد، سرگردان، حیران، سردرگم
گنجشک
((سَ))
فرهنگ فارسی معین
آن که سر دیگری را بشوید، سرتراش، حجام، نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند، گل سرشوی
مادۀ نشاسته ای خوراکی که از مغز ساقۀ نوعی نخل به دست می آید و برای آهار زدن پارچه به کار می رود
گیوه دوز، گیوه فروش
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، عصفور، چکوک، ونج، بنجشک، مرکو، چتوک، چغک
Chatterer
болтун
Schwätzer
балака
gadula
喋喋不休的人
tagarela
chiacchierone
charlatán
bavard
kletskous
คนพูดมาก
orang yang banyak bicara
هذّارٌ
बकबक करने वाला