جدول جو
جدول جو

معنی سرگم - جستجوی لغت در جدول جو

سرگم
کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد، سرگردان، حیران، سردرگم
تصویری از سرگم
تصویر سرگم
فرهنگ فارسی عمید
سرگم
(سَ گُ)
بی ابتدا و انتها. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرگم
بی ابتدا و انتها
تصویری از سرگم
تصویر سرگم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگل
تصویر سرگل
(دخترانه)
اولین گل، بهترین از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگر
تصویر سرگر
گیوه دوز، گیوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
کسی که حواسش متوجه کاری یا چیزی است، مشغول، متوجه، سر خوش، سرمست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریم
تصویر سریم
فلزی شبیه آهن، قابل تورق و مفتول شدن که در مقابل حرارت با شعلۀ درخشان می سوزد و از آن توری چراغ درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
محلی در زورخانه که مرشد در آنجا می نشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب می گیرد و آواز می خواند، جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند، خانقاه، کنایه از قهوه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروم
تصویر سروم
سرم ها، تسمه ها، دوال ها، جمع واژۀ سرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروم
تصویر سروم
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرطم
تصویر سرطم
گلوگاه در جانوران نشخوار گر پرخور، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
مشغول و بجد در کاری مشغول شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردم
تصویر سردم
((~. دَ))
قهوه خانه، محلی که در آن درویشان گرد هم می آیند، خانقاه، جایی در زورخانه که مرشد متناسب با حرکات ورزشکاران ضرب می زند و می خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
((~. گَ))
مشغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
مشغول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرگی
تصویر سرگی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
Amused, Entertained
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
amusé, diverti
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
משעשע , מהנה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
재미있는 , 즐겁게 된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
terhibur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
मनोरंजित , मनोरंजन किया गया
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
amusant, vermaakt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
розважений , розважений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
divertido, entretenido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
divertente, intrattenuto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
divertido, entretido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
愉快的 , 娱乐的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
zabawny, zabawiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
amüsiert, unterhalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
развесёлый , развлекённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرگرم
تصویر سرگرم
楽しい , 楽しまれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی