سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مِثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن: در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی. نظامی. چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. حافظ. در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن: در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی. نظامی. چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. حافظ. در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
آنکه سرش بگردد. (آنندراج) ، مجازاً سرکوب کننده. نابودکننده. آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند: چو من گرزۀ سرگرای آورم سرانشان همه زیر پای آورم. فردوسی. رجوع به گرای شود
آنکه سرش بگردد. (آنندراج) ، مجازاً سرکوب کننده. نابودکننده. آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند: چو من گرزۀ سرگرای آورم سرانشان همه زیر پای آورم. فردوسی. رجوع به گرای شود