جدول جو
جدول جو

معنی سرکوفته - جستجوی لغت در جدول جو

سرکوفته
سرکوبیده، سرکوب شده، جانوری که سرش را کوبیده و شکسته باشند مثلاً مار سرکوفته
تصویری از سرکوفته
تصویر سرکوفته
فرهنگ فارسی عمید
سرکوفته
(چِ گِ مِ)
که سر او را کوفته باشند:
چون مار ز سوراخ برون آید و بی شک
سرکوفته شد مار که بر رهگذر آمد.
مجیر بیلقانی.
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم.
سعدی.
خشم ماری است که سرکوفته می باید داشت
حرص موری است که در زیر زمین می باید.
صائب.
، نابود. مضمحل:
سرکوفته و جگردریده
موی از بن گوشها بریده.
نظامی.
و به تخصیص دهاقین از کثرت عوارض سرکوفته و پایمال شد. (جهانگشای جوینی).
عذرش بنه ار بزیر سنگی
سرکوفته ای چو مار برگشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سرکوفته
واپس زده شده، سرکوب شده، مضمحل، نابود، شکست خورده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
طعنه، سرزنش
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکوفت
تصویر سرکوفت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، پیغاره، سرزنش، تفشه، زاغ پا، تفش، ملامت، تفشل، عتیب، طعنه، بیغاره، بیغار، نکوهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر و ته
تصویر سر و ته
اول و آخر چیزی یا جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرفته
تصویر سرگرفته
آغاز شده، در گیر شده، آنچه سرش گرفته و برداشته باشند، شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند، برای مثال آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراکوفت
تصویر سراکوفت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، نکوهش، پیغاره، ملامت، سرزنش، سرکوفت، عتیب، زاغ پا، تفشل، بیغاره، بیغار، تفشه، تفش، طعنه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ / دِ)
ملمع. (ناظم الاطباء). زرکوبی شده. چیزی که روی آن را تذهیب کرده باشند زینت را:
شدم عذرگویان بر شخص عاج
به کرسی زرکوفت بر تخت ساج.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
مرد بسیارخاموش. (شرح قاموس) (منتهی الارب). رجوع به ساکوت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دُ)
سوده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوبیده ناشده. ناکوبیده:
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ تَ / تِ)
دانه ای است شبیه به گندم و خردتر از آن و سر آن چون سر گرز خشخاش و کمی تلخ و آن غیر تلخه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ رِ تَ)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ گِ رِ تَ)
خرد کردن. له کردن: مار که آزرده شد سر کوفتن واجب آید. (مرزبان نامه).
بروی خاک می غلتید بسیار
وز آن سر کوفتن پیچید چون مار.
نظامی.
مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن
کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از: سر +ا (واسطه) + کوفت (کوفتن). در زبان کنونی: سرکوفت. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرزنش و طعنه و به حذف الف نیز آمده است. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ رَ)
کوفتن. رجوع به کوفتن شود، هزیمت کردن. فرار کردن. گریختن:
همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.
فردوسی.
به بیچارگی پشت برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند.
فردوسی.
مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. (راحهالصدور راوندی). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود.
- روی برگاشتن، روی برگردانیدن. اعراض کردن:
که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.
فردوسی.
دل زادفرخ نگه داشت نیز
سپه را همی روی برگاشت نیز.
فردوسی.
جهانی پر از داد شد یک سره
همی روی برگاشت گرگ از بره.
فردوسی.
سپاهش همه روی برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند.
فردوسی.
درفش و بنه پاک بگذاشتند
گریزان ز کین روی برگاشتند.
اسدی.
و رجوع به روی برگاشتن در همین لغت نامه و برگاشتن روی در همین ترکیبات شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ تَ / تِ)
واشده. (ناظم الاطباء). شکفته. دمیده. رجوع به شکفته شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ / دِ)
سرشکافته:
حکیم نوزده را علتی پدید آید
که راحت از کل سرکفتۀ کلان بیند.
سوزنی.
تا بادساریش بسر آید ادب نمای
زآن سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرزنش. ملامت. توبیخ. بیغاره. نکوهش
لغت نامه دهخدا
تصویری از واکوفته
تصویر واکوفته
بازکوفته، سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرفته
تصویر سرگرفته
آنچه که سر آنرا گرفته باشند شمع سر گرفته، مبتلی به درد سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوفت
تصویر سرکوفت
طعنه و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعوفه
تصویر سرعوفه
آخوندک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
گرز (گران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکوته
تصویر ساکوته
بسیار خاموش زن، مرگ ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکفته
تصویر سرکفته
سرشکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر کوفت
تصویر سر کوفت
سرزنش طعنه ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوفت
تصویر سرکوفت
((سَ))
سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
((سَ بَ یا بِ))
گرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراکوفت
تصویر سراکوفت
((سَ))
سرزنش، توبیخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکوفت
تصویر سرکوفت
ملامت
فرهنگ واژه فارسی سره
عنوان، تیتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زخم زبان، سرزنش، شماتت، طعنه، لوم، ملامت، نکوهش
متضاد: تحسین، تمجید
فرهنگ واژه مترادف متضاد