معنی سر و ته - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سر و ته
سر و مر
سر و مر
چاق و چله و سالم سالم و سرحال. یا سر و مر و گنده. چاق و چله و سالم
فرهنگ لغت هوشیار
سر رشته
سر رشته
سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
سر بسته
سر بسته
چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
سرکوفته
سرکوفته
سرکوبیده، سرکوب شده، جانوری که سرش را کوبیده و شکسته باشند مثلاً مار سرکوفته
فرهنگ فارسی عمید
سرد و تر
سرد و تر
چیزی که در وی مایۀ آبی باشد گویند سرد و تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.