جدول جو
جدول جو

معنی سرکا - جستجوی لغت در جدول جو

سرکا
سرکه، مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
فرهنگ فارسی عمید
سرکا
(سِ)
سرکه و به زبان عربی خل ّ گویند. (برهان) (آنندراج). سرکه. (رشیدی) :
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه سالش نباید کرد خرسندی.
مولوی (از جهانگیری).
هرکه صفراوی بود سرکا کشد.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرکا
مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
سرکا
((س))
ترشی، سرکه
تصویری از سرکا
تصویر سرکا
فرهنگ فارسی معین
سرکا
از توابع دهستان بیرون بشم نوشهر، چوب نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکش
تصویر سرکش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از موسیقیدانان دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرکب
تصویر سرکب
(پسرانه)
نام یکی از موسیقیدانان بزرگ در دوران ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیکا
تصویر سیکا
(پسرانه)
در گویش مازندران اردک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرکا
تصویر زرکا
(دخترانه)
گیلکی نوعی پرنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرکا
تصویر آرکا
(پسرانه)
آرخا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرکه
تصویر سرکه
مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن، برای مثال سرکه مفروش و هزاران جان ببین / از قناعت غرق بحر انگبین (مولوی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروا
تصویر سروا
حدیث، سخن، افسانه، برای مثال چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی - شاعران بی دیوان - ۲۷۵)، شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرکا
تصویر شرکا
شریک ها، انبازها، مشارک ها، همبازها، همدست ها، همکن ها، هم بهره ها، جمع واژۀ شریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
گردنکش، یاغی، نافرمان، کنایه از توانا، قوی، زورمند، برای مثال منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی - ۶/۴۲۶)، کنایه از سرافراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کارفرما، کارگزار، مباشر، ناظر، پیشکار، کلمۀ احترام که در خطاب به کسی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکن
تصویر سرکن
سرکرده، سردار، شاخص در میان انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکج
تصویر سرکج
چیزی که سرش خمیده باشد، ویژگی فرش یا هر چیز دیگر که یک بر آن کوتاه تر از بر دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
کارفرما در کاری. (یادداشت مؤلف). کارفرما و صاحب اهتمام کاری. (آنندراج). کارفرما. (ناظم الاطباء) : و امور متعلق به قورچیان را ریش سفید سرکار مزبور که عالیجاه قورچی باشی است. (تذکرهالملوک چ 2 ص 7). بعد از تصدیق ریش سفید و سرکار و تجویز مشارالیه مناط اعتبار و اعتماد داشت. (تذکرهالملوک چ 2 ص 17) ، عنوانی است مانند جناب و حضرت. (یادداشت مؤلف). یکی از القابی که در تعظیم و تکریم شخص استعمال میکنند، خواه آن شخص حاضر باشد و یا غایب. (ناظم الاطباء) ، عنوان رسمی نظامیان از ستوان تا سرهنگ. (فرهنگ فارسی معین) ، به اصطلاح اهالی دفتر هندوستان معموره ای که دارای چندین ناحیه و پرگنه باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناظر و ناظم و مباشر وکارگزار. (ناظم الاطباء). و بصورتهای زیر بکار برده شده است: سرکار آذربایجان. سرکار آقایان. سرکار ارباب التحاویل. سرکار انتقالی. سرکار اوارجه. سرکار اوارجۀ عراق. سرکار اوارجۀ فارس. سرکار جمع. سرکار خاصه. سرکار خاصۀ شریفه. سرکار خالص. سرکار خراسان. سرکار خرج. سرکار دیوان. سرکار دیوانی. سرکار سرخط. سرکار صاحب جمع اصطبل. سرکار غلامان. سرکار قورچی. سرکارمعادن. سرکار ممالک. سرکار موقوفات. برای تمام شواهد رجوع به تذکرهالملوک شود، رئیس، حاکم، دربار پادشاهی، پیشکار، مفتش، گماشته. (ناظم الاطباء) ، کسی که اهتمام کار راجع بدو بود. (مهذب الاسماء) ، کارخانه و جائی که در آن جامه بافند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
موضعی است معروف، قریب به همدان، خوش آب و هوا، نزدیک به قریۀ توی و هر دو با یکدیگر معروف و منسوب و متعلق به یک حاکم. (آنندراج). رجوع به تویسرکان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرکن
تصویر سرکن
سردار جماعت، رئیس مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرکه کبک ماده مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
نافرمان، مغرور، گردنکش
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته لبان خاوی از گیاهان، انگم زه (صمغ زیتون) بنژوان، صمغ درخت بنژوان، صمغی که از درخت زیتون گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرما
تصویر سرما
سردی هوا، ضد گرما
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده بر پا منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
انباز مشارکت همدست، جمع شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کارفرما در کاری، کارفرما و صاحب اهتمام کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکج
تصویر سرکج
چوبی که سرش خمیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروا
تصویر سروا
((سَ))
شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کلمه ای که به عنوان احترام به اشخاص گویند، سرکار آقا، سرکار خانم، سرکار عنوان رسمی درجه داران و افسران تا رده سرهنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرما
تصویر سرما
برودت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
آن جناب، جناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکش
تصویر سرکش
یاغی
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان ناتل کنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی