جدول جو
جدول جو

معنی سرچکاد - جستجوی لغت در جدول جو

سرچکاد
چکاد، سرکوه، بالای کوه، قله برای مثال دغ بود سرچکاد تو چون طاس / دیو را زاو همیشه هست هراس (عمید لومکی - لغتنامه - سرچکاد)
تصویری از سرچکاد
تصویر سرچکاد
فرهنگ فارسی عمید
سرچکاد
(سَ چَ)
بالای پیشانی، چه چکاد پیشانی را گویند. (برهان) (از آنندراج). تارک سر، چه چکاد بالای پیشانی و سرچکاد بالاتر از آن. (رشیدی). ام الرأس. (مهذب الاسماء). قمّه. (السامی) :
دغ بود سرچکاد او چون طاس
دیو را زو بود همیشه هراس.
عمید لومکی (از رشیدی).
رجوع به چکاد شود
لغت نامه دهخدا
سرچکاد
بالای پیشانی
تصویری از سرچکاد
تصویر سرچکاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرلاد
تصویر سرلاد
سر دیوار، ردۀ بالایی دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرواد
تصویر سرواد
شعر، سخن منظوم، برای مثال دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از آهنگ ها و آوازهای عاشقانه قدیم اروپایی که معمولاً در آثار آهنگساز آن بزرگ به عنوان یکی از عناصر به کار گرفته شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبکاد
تصویر سبکاد
چکاد، جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، ، سرکوه، بالای کوه، قله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کارفرما، کارگزار، مباشر، ناظر، پیشکار، کلمۀ احترام که در خطاب به کسی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
ظ. از: گوان (ج گو، + جی، پسوند اتصاف، قیاس شود بامیانجی) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دلیر و پهلوان. (برهان). پهلوان. بهادر. (فهرست ولف) :
میان سخنها میانجی بوید
مخواهید چیزی گوانجی بوید.
فردوسی.
چو شاپور مهتر گوانجی بود
که اندر سخنها میانجی بود.
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2764).
به درگاه شاهت میانجی منم
که در شهر ایران گوانجی منم.
فردوسی.
، سپه سالار. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). رجوع به گونجی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آبادۀ پائین. آب مشروب و زراعتی از چشمه و قنات است. محصولاتش عبارتند از غلات، حبوب و میوه جات. از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3700 تن سکنه میباشد. و قراء مهم آن عبارتند از توجردی، حامی، چنارناز، کره حسین آباد، کرخنگان، فویه، خوانسار و برازجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است. آب آن از رود خانه بلارود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
چیزی باشد که بر سر چیزی ستانند، چنانکه یک من کشمش بخرند مشت نخودی یا چیزی دیگر بر سر آن بگیرند و آن را در هندوستان دستوری گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرواد
تصویر سرواد
شعر سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کارفرما در کاری، کارفرما و صاحب اهتمام کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرلاد
تصویر سرلاد
رده فوقانی دیوار سر دیوار سر دیوار مقابل بنلاد، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانه محبوبی جهت اظهار عشق و علاقه قلبی خوانده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرساد
تصویر سرساد
پنج انگشت از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروکار
تصویر سروکار
داد و ستد، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر چکاد
تصویر سر چکاد
پیش سر بالای پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچراغ
تصویر سرچراغ
هنگام غروب که چراغها را روشن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآزاد
تصویر سرآزاد
نجات یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
کلمه ای که به عنوان احترام به اشخاص گویند، سرکار آقا، سرکار خانم، سرکار عنوان رسمی درجه داران و افسران تا رده سرهنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرلاد
تصویر سرلاد
((سَ))
سرلاد، رده فوقانی دیوار، سر دیوار، مقابل بنلاد. دیوار
فرهنگ فارسی معین
((س رِ))
نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانه محبوبی جهت اظهار عشق و علاقه قلبی خوانده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرواد
تصویر سرواد
((سَ))
شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرکاد
تصویر آرکاد
بازارچه، تیمچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرکار
تصویر سرکار
آن جناب، جناب
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله، فرجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اجازه، خودسرانه
فرهنگ گویش مازندرانی
خریدن یا فروختن محصول یا هر چیز دیگر به طور یک جا و کلی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان فریم ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گردویی که از آن به عنوان تیله استفاده شود، در کتول به دام
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ سرتراشی
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی دامنه ی کوه، کوه پر صخره و پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی