جدول جو
جدول جو

معنی سرچ - جستجوی لغت در جدول جو

سرچ
آب بسیار کثیف، لزج، آب تند و تیز و بسیار سرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرچشمه
تصویر سرچشمه
جایی که آب از زمین بیرون می آید و جاری می شود، محلی که چشمه ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچه
تصویر سرچه
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچنگ
تصویر سرچنگ
سرپنجه، سرانگشتان،
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچنگ زدن
تصویر سرچنگ زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و انتخاب کرده باشند، میوۀ خوب و مرغوب که روی سبد و ظرف میوه بچینند، هر چیز برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچکاد
تصویر سرچکاد
چکاد، سرکوه، بالای کوه، قله برای مثال دغ بود سرچکاد تو چون طاس / دیو را زاو همیشه هست هراس (عمید لومکی - لغتنامه - سرچکاد)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ چُ)
دهی از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن لبنیات، پشم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
بالای پیشانی، چه چکاد پیشانی را گویند. (برهان) (از آنندراج). تارک سر، چه چکاد بالای پیشانی و سرچکاد بالاتر از آن. (رشیدی). ام الرأس. (مهذب الاسماء). قمّه. (السامی) :
دغ بود سرچکاد او چون طاس
دیو را زو بود همیشه هراس.
عمید لومکی (از رشیدی).
رجوع به چکاد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چِ مَ یِ)
دهی از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 427 تن سکنه. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
نوعی از سرپا زدن باشد و آن را زه کونی گویند و آن چنان است که شخصی پشت پای خود را بزور هرچه تمامتر بر نشستنگاه دیگری زند. (برهان). اردنگ. زهکونی. تی پا. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از تعب و آزار. (برهان) ، دست را بزور بر سر کسی زدن. (غیاث اللغات). ضرب دستی که بزور تمام بر سر کسی زنند. (آنندراج) :
جهان بازیچۀ طفلان بود عزت چه میخواهی
که سرچنگ جفای آسمان تاج است شاهش را.
سراج المحققین (از آنندراج).
، سرانگشتان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آبادۀ پائین. آب مشروب و زراعتی از چشمه و قنات است. محصولاتش عبارتند از غلات، حبوب و میوه جات. از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3700 تن سکنه میباشد. و قراء مهم آن عبارتند از توجردی، حامی، چنارناز، کره حسین آباد، کرخنگان، فویه، خوانسار و برازجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُتَ / تِ)
خلاصه و برگزیده. (آنندراج). زبده و برگزیده و دست چین. (غیاث) :
هر یکی صدهزار قصۀ بکر
گل سرچین کلک غنچۀ فکر.
زلالی (از آنندراج).
بسکه دارد در پریشانی نزاکت کاکلش
هر کجا آشفتگی را دید سرچین میکند.
مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
برگزیدن. خلاصه کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ چِمَ)
دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 177 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ چِ مَ)
دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. دارای 142 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ چِ مَ)
دهی از دهستان دوبن بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 437 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
چیزی باشد که بر سر چیزی ستانند، چنانکه یک من کشمش بخرند مشت نخودی یا چیزی دیگر بر سر آن بگیرند و آن را در هندوستان دستوری گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
کسی که مخترع و مبتدع امری باشد. (غیاث) (آنندراج) :
سرمه دارد شکوه ای از چشم کافرکیش او
پیش آن سرچشمه دار نامسلمانی بگو.
ملا طغرا (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
سفیدیی را گویند که بر پوست آدمی پدید آید و بعربی بهق خوانند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
حقه ایست که که از گل پخته به شکل استوانه که آنرا به چوب متصل سازند. داخل آنرا از زغال انباشته میکنند و بر سر آن توتون مخصوصی میگذارند و در مخرج وی سوراخی هست که دود از آن خارج میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچراغ
تصویر سرچراغ
هنگام غروب که چراغها را روشن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
خلاصه، برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچیک
تصویر سرچیک
رئیس سر سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچنگ
تصویر سرچنگ
سر پنجه، ضرب دستی که به زور تمام بر سر و روی کسی زنند سیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچکاد
تصویر سرچکاد
بالای پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچشمه دار
تصویر سرچشمه دار
آنکه مخترع امریست مبدع مبتکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچشمه
تصویر سرچشمه
جائی که از آن آب جوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچرخی
تصویر سرچرخی
مالیاتی که بابت چاه وصول شود (قاجاریان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچرخی
تصویر سرچرخی
((سَ چَ))
مالیاتی که بابت چاه وصول شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرچنگ
تصویر سرچنگ
((~. چَ))
سرپنجه، سیلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
((سَ))
آن چه که با دست چیده باشند، هر چیز خوب و مرغوب و برگزیده (میوه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرچشمه
تصویر سرچشمه
منبع
فرهنگ واژه فارسی سره
چوبی برای پوشش سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
انهدام خارها و بوته های مزاحم پیش از درو و جمع آوری محصول
فرهنگ گویش مازندرانی