جدول جو
جدول جو

معنی سرپای - جستجوی لغت در جدول جو

سرپای
(سَ)
جماع. (غیاث). رجوع به سرپائی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برپای
تصویر برپای
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، قائم، سرپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایی
تصویر سرپایی
کفشی که در خانه به پا می کنند، دمپایی، به صورت ایستاده،
ویژگی بیماری که بدون بستری کردن مورد معالجه قرار می گیرد مثلاً بیمار سرپایی،
ویژگی معالجه ای که بدون بستری کردن انجام می شود مثلاً معالجۀ سرپایی،
ویژگی قسمتی در بیمارستان که در آن، بدون بستری کردن معالجه صورت می گیرد مثلاً بخش سرپایی،
ویژگی کسی که ایستاده کار کند و موقع کار نتواند بنشیند مانند پیشخدمت، خانه شاگرد و شاگرد پادو، جماعی که سر پا صورت گیرد، زناکاری، فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایینی
تصویر سرپایینی
سرپایین بودن، سرازیری، سراشیبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، قائم، هج، برپای، برپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپاس
تصویر سرپاس
فرمانده پاسبانان، سردستۀ نگهبانان، پایور شهربانی، برابر سرتیپ ارتش، خود آهنی، کلاه خود، سپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
گرز گران، گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرکوبه، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
سرپا زدن که بهندی هوگر گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است بزرگ و حسن خیز در جانب شمال دارالملک تاتار. (برهان). نام شهری است از ترکستان و آن را سرای باتوخان گفتندی زیرا که باتوخان بن جوجی خان بانی آن بوده و از آن جا تا دربند سه چهار مرحله است. (آنندراج). شهر سرای در کنار شط ولگا و شمال بحر خزر. (تاریخ مغول ص 160) : از خوارزم بیرون آمد و تا فلان موضع از راه سرای رفت. (تاریخ بخارا). باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد که آن را سرای میخوانند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 222).
غرقه کنم به قلزم ایتل وجود خویش
گر بشنوم دهند به شهر سرای قرض.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نای رومی است که سرنا باشد. (برهان). و این مخفف سورنای است، چه سور بمعنی شادی است. (غیاث اللغات). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده. (رشیدی). صفاره. یراع. (مفاتیح العلوم). یراعه. موسیقار. (زمخشری) :
من چفته چنگ و گم شده سرنای چون رباب
خالی خزینه از درم و کاسه از طعام.
خاقانی.
عاشق میدان و اسب و پای نه
عاشق رمز و لب و سرنای نه.
مولوی.
رجوع به سرنا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار شبانان و محافظان، چه پاس بمعنی محافظ آمده است. (برهان). سردار پاسبانان. (جهانگیری) (رشیدی) :
دل سرکشان پر ز وسواس بود
همه گوش بر بانگ سرپاس بود.
فردوسی.
همه دست تابان ز الماس بود
همه کوه در بانگ سرپاس بود.
اسدی.
بجز خیال کسی شب روی نخواهد کرد
در آن دیار که سرپاس بأس تو عسس است.
ابن یمین.
، گرز گران سنگ. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) :
کمان ابر و بارانش الماس شد
سر و مغز پرباد سرپاس شد.
اسدی.
تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر توهمی زند سرپاس.
مسعودسعد.
، در اواخر دورۀ سلطنت رضاشاه و اوایل سلطنت پهلوی دوم، ’سرپاس’ به همردیف سرتیپ در تشکیلات شهربانی (نظمیه) اطلاق میشد و اینک مجدداً سرتیپ گفته میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پایور شهربانی. نظیر سرتیپ ارتش. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرز گران که بعربی عمود خوانند. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرپاس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (جهانگیری) :
دین حق را نه چون تو یک سرتیر
ملک شه را نه چون تو یک سرپاک.
ابوالفرج رونی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رجوع به پرپا شود. کبوتر پرپای، ورشان
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جماع و مباشرت، فاحشه که به تشخیص وجه برای یک جماع آرند. (آنندراج) ، بیمار سرپائی، بیماری که با مراجعه به بیمارستان دارو میگیرد و نیازی به خوابیدن ندارد. مقابل بیماربستری، خادمۀ غیر آشپز. خادمه ای که اطاقدار و آشپز و صندوقدار و انباردار نیست و فقط هر کار که پیش آید کند. مقابل آشپز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برپا. قائم. ایستاده. سرپا:
ز خوردن همه روز بربسته لب
به پیش جهاندار برپای شب.
فردوسی.
دو اسب اندر آن دشت برپای بود
پر از گرد و رستم دگر جای بود.
فردوسی.
شگفت آمدش کانچنان جای دید
سپهر دل آرای برپای دید.
فردوسی.
همی بود برپای پردرد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم.
فردوسی.
همه قوم برپای می بودندی. (تاریخ بیهقی).
گفت ای بتو ملک عشق برپای
تا باشد عشق باش بر جای.
نظامی.
بر زمین بوسش آسمان برجای
و آفرینش زجاه او برپای.
نظامی.
نبینی زان همه یک خشت برپای
مدیح عنصری مانده ست بر جای.
نظامی عروضی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
گرز گران عمود
فرهنگ لغت هوشیار
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی یغنج ماری باشد که زهرش نبود، مارپیچ، اهریمن، کرنای مارپیچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده بر پا منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرای
تصویر سرای
خانه، دار، منزل
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس شبانان، رئیس محافظان، پایور شهربانی برابر سرتیپ ارتش. توضیح این کلمه مدتی در زمان اعلیحضرت رضا شاه معمول و سپس متروک شد و اکنون بجای آن همان سرتیپ مستعمل است، خد آهنی، سپر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرنا سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کفش راحتی. یا کفش سرپایی، کسی که ایستاده به کار پردازد (خانه شاگرد)، فاحشه روسپی، جماعی که سر پا صورت گیرد، جماع آرمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپاس
تصویر سرپاس
رییس پاسبانان، سر دسته نگهبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
((سَ))
سرپاشنده، گرز گران، عمود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپایی
تصویر سرپایی
کفش راحتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
((سَ))
عمامه، دستار، کلاهخود، خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر
فرهنگ فارسی معین
ایستاده، برپا، قائم
متضاد: نشسته، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه، سرا، صرح، قصر، منزل، حرم، حرمخانه، حرمسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند در سرای بیگانه شد و هیچکس را نشناخت و در آنجا مردگان دید، دلیل که آن سرای آخرت بود و وقت اجل وی رسیده بود، اگر بیند در آنجا شد و بیرون آمد، دلیل که بیمار شود و نزدیک هلاک بود و شفا یابد. اگر در سرای معروف شد که بنیاد آن از گل بود، دلیل که روزی حلال یابد. اگر بیند بنیاد سرای او از خشت پخته و گچ بود، دلیل که جوینده مال حرام است. اگر بیند از آن بیرون آمد، دلیل که از حرام توبه کند. اگر بیند در سرائی بزرگ و فراخ بود، دلیل که روزی بر وی فراخ شود. اگر سرای کوچکی و تنگ دید، دلیلش به خلاف این بود. حضرت دانیال
اگر کسی در خواب سرای بزرگ و فراخ بیند که اندر آن سرا کوشک و ایوان ها است، دلیل که در سرای آخرت شرف و منزلت یابد. اگر بیند در سرای بشکست یا بسوخت، دلیل که خداوند سرای رامصیبت افتد. اگر بیند زمین سرای او بزرگ و فراخ شد، دلیل که به قدر آن فراخی او را روزی در دنیا فراخ شود. اگر برخلاف این بیند، روزی بر وی تنگ شود. اگر بیند سرای او را می کندند، دلیل که راه صلاح بر خود بندد و نماز و عبادت کم کند. اگر بیند سرای کهن را همی کند، در خیرات بر وی گشاده شود و خرم گردد. اگر بیند در سرائی نو و پاکیزه درون شد، دلیل که اگر توانگر است، مالش زیاده شود و اگر درویش است، توانگر شود. محمد بن سیرین
دیدن سرای به خواب بر هشت وجه است. اول: مرد را زن و زن را شوهر. دوم: توانگری. سوم: ایمنی. چهارم: عیش خوش. پنجم: مال، ششم: ولایت. هفتم: عزت. هشتم: امانت.
اگر بیند که میان سرای نو شد، دلیل که او را دختری یاخواهری آید و هم او گوید که صفحه سرای، دلیل کند بر پدر و مادر. اگر دید صفه سرای او نو و پاکیزه است، دلیل است بر تندرستی تن مادر و پدر. جابرمغربی گویداگر کسی دید در سرائی بزرگ و پاکیزه و نو داخل شد و دانست که آن سرای ملک او بود، دلیل که روزی بر وی فراخ و گشاد شود و عزت و جاه یابد و زن خوبروی خواهد و توانگر شود و ولایت یابد. اگر این خواب را زنی دید، شوهر توانگر بخواهد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پارچه ای که به روی سر گذارند و بار بر آن نهند
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
دمپایی، گذری، پذیرایی کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرایی کننده در مراسم عروسی و عزا
فرهنگ گویش مازندرانی