جدول جو
جدول جو

معنی سرفرازی - جستجوی لغت در جدول جو

سرفرازی
سرافرازی، سربلندی، افتخار
تصویری از سرفرازی
تصویر سرفرازی
فرهنگ فارسی عمید
سرفرازی
(سَ فَ)
فخر. افتخار. مفاخرت. مباهات:
پس ازچه رسد سرفرازی مرا
چو کوشش ترا گوی بازی مرا.
اسدی.
فخر ملکان شیرزاد شاهی
کو را رسد از فخر سرفرازی.
مسعودسعد.
و آنکه او پارسی است روزی دان
سرفرازی و نیک روزی دان.
سنایی.
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابد عشق بازی.
نظامی.
من آرم در پلنگان سرفرازی
غزالان از من آموزند بازی.
نظامی.
توخود دانی که وقت سرفرازی
زناشویی به است از عشقبازی.
نظامی.
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست.
حافظ.
، بلندمرتبه بودن. رفعت:
سپهر برین را همه سرفرازی
شد از همت قدر دهقان نمازی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
سرفرازی
مفاخرت، مباهات
تصویری از سرفرازی
تصویر سرفرازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
(پسرانه)
سرفراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرفراز
تصویر سرفراز
سرافراز، سربلند، مفتخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتراشی
تصویر سرتراشی
شغل و عمل سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
سربلند، مفتخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرانی
تصویر سرگرانی
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرایی
تصویر سرگرایی
سرپیچی، سرکشی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرراهی
تصویر سرراهی
پولی که قبل از مسافرت به مسافر می دهد، کودک نوزاد که او را کنار راه بگذارند تا دیگری ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافرازی
تصویر سرافرازی
سربلندی، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بِ)
درستی. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ)
کنایه از دلیری و شجاعت، وفاداری، جانبازی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن:
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی.
نظامی.
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد.
حافظ.
در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
آنچه جزو جهاز بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
عمل تراشیدن سر:
صدای استرۀ اوست بسکه شورانگیز
ز سرتراشی او پای می جهد از خواب.
ملا طاهر غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
فخر. بزرگی. شرف:
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه.
فردوسی.
نبشتن بیاموختش پهلوی
نشست و سرافرازی خسروی.
فردوسی.
ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت هست
نه در بزرگی یار و نه درسرافرازی.
سوزنی.
ره و رسمی چنین بازی نباشد
برو جای سرافرازی نباشد.
نظامی.
بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به.
سعدی.
سرافرازی مرد چندان بود
که گلدستۀ عمر خندان بود.
امیرخسرو دهلوی.
ای ز قدت جمله سرافرازیم
وقت بشد باز که بنوازیم.
حافظ حلوایی
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
سربلند و متکبر و گردنکش. (آنندراج). فخرکننده. نازنده. سربلند:
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسب اندرجهان یادگار.
فردوسی.
یکی پهلوان بود شیروی نام
دلیر و سرافراز و جوینده نام.
فردوسی.
بدانگه که گردد سرافراز نیو
از ایران بیاید هنرمند گیو.
فردوسی.
پدر گر بداند که تو زین نشان
شدستی سرافراز گردنکشان.
فردوسی.
کجا آن خردمند کندآوران
کجا آن سرافراز جنگی سران.
فردوسی.
سرافراز داماد رستم بود
به ایران زمین همچو او کم بود.
فردوسی.
ملک عالم و عادل پسر شاه جهان
میر ابواحمد محمود سرافرازگهر.
فرخی.
میر یوسف عضدالدوله سالار پسر
روی شاهان و سرافراز بزرگان ز گهر.
فرخی.
سمند سرافراز را کرد زین
برون رفت تنها بروز گزین.
اسدی.
دامن همت سرافرازش
گردن چرخ را گریبان باد.
مسعودسعد.
چو تو نگار دل افروز نیست در خلخ
چو تو سوار سرافراز نیست در یغما.
معزی.
آنکه نگونسار شد مباد سرافراز
وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار.
سوزنی.
ز گوران سرافراز گوری بود
که با فحلیش دست زوری بود.
نظامی.
سرم تاج از سرافرازان ربوده ست
خلف بس ناخلف دارم چه سود است.
نظامی.
شتابنده تر شد در آن بندگی
سرافراز گشت از سرافکندگی.
نظامی.
سرافراز این خاک فرخنده بوم
ز عدلت بر اقلیم یونان و روم.
سعدی.
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرراهی
تصویر سرراهی
کودکی را کنار راه بگذارند تا دیگری ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفراز
تصویر درفراز
منزوی و عزلت گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربازی
تصویر سربازی
جانفشانی کردن، تا پای جان در رزم ایستادن، جان باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
سر بلند و گردنکش، فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرانی
تصویر سرگرانی
غضبناکی، خود پرستی غرور، ناخشنودی عدم رضایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربراهی
تصویر سربراهی
درستی
فرهنگ لغت هوشیار
نوزادی که وی را در کناری گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند، وجهی که مسافر هنگام حرکت به عنوان صدقه یا انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفراز
تصویر سرفراز
با آبرو، با عزت، سربلند، بلند مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافرازی
تصویر سرافرازی
گردنفرازی افتخار سربلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافراز
تصویر سرافراز
((سَ. اَ))
مفتخر، سربلند
فرهنگ فارسی معین
بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر
متضاد: سرافکنده، گردن فراز، گردن کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عصیان، سرکشی، نافرمانی، بدقلقی، بدفرمانی، بی قراری، مستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرسنگینی، تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور، ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربلند، مباهی، مفتخر
متضاد: خجل، شرمسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتخار، بالندگی، تفاخر، سربلندی، فخر، مباهات، نازش
متضاد: سرافکندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرفره
فرهنگ گویش مازندرانی