سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای: بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان. منوچهری. ای مشغلۀ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان. نظامی. و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای: بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان. منوچهری. ای مشغلۀ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان. نظامی. و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
زردروئی. زردی صورت و پریدگی رنگ آن. (فرهنگ فارسی معین) : زردرویی زر از قرین بد است ورنه سرخ است تا قرین خود است. سنائی. شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام. خاقانی. ، خجالت. انفعال. (آنندراج). خجالت. شرمندگی. (ناظم الاطباء). شرمندگی. خجالت. انفعال. (فرهنگ فارسی معین). شرمساری. خجلت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شراب از پی سرخ رویی خورند وز او عاقبت زردرویی برند. سعدی (بوستان)
زردروئی. زردی صورت و پریدگی رنگ آن. (فرهنگ فارسی معین) : زردرویی زر از قرین بد است ورنه سرخ است تا قرین خود است. سنائی. شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام. خاقانی. ، خجالت. انفعال. (آنندراج). خجالت. شرمندگی. (ناظم الاطباء). شرمندگی. خجالت. انفعال. (فرهنگ فارسی معین). شرمساری. خجلت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شراب از پی سرخ رویی خورند وز او عاقبت زردرویی برند. سعدی (بوستان)
وارونی. سرازیر و سرابالایی. سراگون بودن: پنجاه و اند ساله شدی اکنون بیرون فکن ز سرت سراگونی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 474). از بسی ژاژ که خائید چنین گم شد راه بر خلق ز بس نحس و سراگونی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 497)
وارونی. سرازیر و سرابالایی. سراگون بودن: پنجاه و اند ساله شدی اکنون بیرون فکن ز سَرْت سراگونی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 474). از بسی ژاژ که خائید چنین گم شد راه بر خلق ز بس نحس و سراگونی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 497)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
بی غیرتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل زردگوش: همی خواهد که سازد بوالهوس از سرخ رویانت سیه رو باد هر کو کرد آخرزردگوشی را. ظهوری (از آنندراج). رجوع به زردگوش شود
بی غیرتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل زردگوش: همی خواهد که سازد بوالهوس از سرخ رویانت سیه رو باد هر کو کرد آخرزردگوشی را. ظهوری (از آنندراج). رجوع به زردگوش شود