جدول جو
جدول جو

معنی سردو - جستجوی لغت در جدول جو

سردو
از مراتع لنگای عباس آباد، آب سرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردو
تصویر مردو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام باغبان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردو
تصویر گردو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرغو
تصویر سرغو
در دورۀ آق قویونلو، نوعی عوارض که از رعایا دریافت می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردر
تصویر سردر
بالای چهارچوب در خانه، بالای در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکردۀ جاسوسان و خبرنگاران، سرحلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرده
تصویر سرده
سرحلقۀ می خوارگان، ساقی، برای مثال سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمال الدین اسماعیل - ۳۳۰)، قدح شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردو
تصویر گردو
میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گوز، گوزبن، گردکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغدو
تصویر سغدو
سختو، نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردی
تصویر سردی
مقابل گرمی، سرد بودن، خنکی، کنایه از بی مهری نسبت به کسی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
یکی از هفت خلیج مصر است که فرعون آن را بدست هامان حفر کرده است و در آن هنگام اهالی هر یک از قری نزد هامان آمدند و در برابر وجهی که میپرداختند تقاضا داشتند که آن را به قریۀ ایشان نزدیک سازد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از افساره و سرآخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دُو)
سرکردۀ جاسوسانی که احوال امرا به پادشاهان نویسند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). رئیس جاسوسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
خرمای تر نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرما که بر آن آب ریزند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردر
تصویر سردر
ایوان که بر بالای در خانه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه ای که از درخت بریده باشند، بخشی از مزرعه که کنار های آنرا بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبز کارند یا زراعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از رده دولپه ییهایبی گلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره گردو بوجود میاورد. موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده. برگهای درخت گردو متناوب و مرکب (متشکل از 7 یا 9 برگچه) و کم دندانه است. گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماده آن از هم جدایند. گل آذینش سنبله یی است. میوه گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد. برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هسته گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهیه ورنی نیز بکار میرود. چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاثه گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز، میوه درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میوه گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام: گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است. یا گردوی کلا. میوه درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرده
تصویر سرده
نوع قسم، نوعی خربزه، قدحی که بدان شراب خورند، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغو
تصویر سرغو
ترکی باژ باژی که در شاهی آق قویونلوییان می ستانده اند نوعی عوارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردی
تصویر سردی
برودت و خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگ دیوان رئیس دیو: پس سه سرد دیو - را که هر سه دستوران مملکت... او بودند - حاضر کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردو
تصویر پردو
بسیار دونده نیک دونده مقابل کم رو: (کم خور و پردو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردو
تصویر دردو
شوخ چشم بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردوخ
تصویر سردوخ
خرمای تر نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هردو
تصویر هردو
شامل دوچیز یادوشخص. یا هردو جهان (عالم)، دنیاوآخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردو
تصویر دردو
((دِ دُ))
شوخ چشم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرود
تصویر سرود
((سُ))
آواز نشاط انگیز یا مهیج، شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود، آواز یا نغمه طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند، لشکرگاه، محل لشکر، محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است
فرهنگ فارسی معین