جدول جو
جدول جو

معنی سرده

سرده
سرحلقۀ می خوارگان، ساقی، برای مثال سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمال الدین اسماعیل - ۳۳۰)، قدح شراب
تصویری از سرده
تصویر سرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرده

سرده

سرده
ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی. (یادداشت مؤلف) :
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا

سرده

سرده
دهی از دهستان تحت جلگۀ بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. دارای 301 تن سکنه. آب از قنات. محصول آن غلات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

سرده

سرده
اوستا ’سرده’، پهلوی ’سرتک’، نوع، قسم. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی نوع است و انواع جمع آن است. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) ، قدحی که بدان شراب خورند. (برهان). قدح شراب. (آنندراج) :
ز خمار بار عشق از دل تو سبک نگردد
ز شراب راح ریحان دو سه سردۀ گران کش.
سیف الدین (از آنندراج).
، سرکرده و پیشوای میخوارگان. (برهان). سرحلقۀ میخواران. (رشیدی). سرحلقه و پیشوای میخوارگان. (جهانگیری) (آنندراج) ، ساقی. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) :
سردۀ بزم شراب است امروز
آنکه دی بود امام اصحاب.
کمال الدین اسماعیل.
چو من از خویش برستم ره اندیشه نبستم
هله ای سرده مستم برهانم بتمامت.
مولوی (ازآنندراج).
، جنسی از خربزه. (برهان). در هندوستان نوعی از خربزۀ قیمتی که شیرین ترو درازتر از سایر خربزه ها میباشد. (آنندراج) ، هر میوۀ پیش رس. (برهان). میوه ای که بعد از میوۀ پیش رس باشد. (رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا