محلی است برای نگاهداری گوشت و ماهی و سایر مأکولات فاسدشدنی: مأکولات زمستانی و مخللات و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و شیرازهای نظیف. (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)
محلی است برای نگاهداری گوشت و ماهی و سایر مأکولات فاسدشدنی: مأکولات زمستانی و مخللات و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و شیرازهای نظیف. (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)
متعلق به خانه، خصوصی. - حمام سرخانه،حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران. - خیاط سرخانه، خیاط خصوصی. - داماد سرخانه، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس بماند. - معلم سرخانه، معلمی که برای تعلیم شاگرد به خانه پدر و مادر او میرود برای درس دادن او
متعلق به خانه، خصوصی. - حمام سرخانه،حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران. - خیاط سرخانه، خیاط خصوصی. - داماد سرخانه، دامادی که در خانه پدر و مادر عروس بماند. - معلم سرخانه، معلمی که برای تعلیم شاگرد به خانه پدر و مادر او میرود برای درس دادن او
جبه خانه. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 585) ، زندان مخصوص برای افرادی خاص، نوعی خیمه، نوعی حریر ظریف که شبیه تافته است. (دزی ایضاً). رجوع به زردخانا و زردخانی شود
جبه خانه. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 585) ، زندان مخصوص برای افرادی خاص، نوعی خیمه، نوعی حریر ظریف که شبیه تافته است. (دزی ایضاً). رجوع به زردخانا و زردخانی شود
از: فرد عربی به معنی یگانه و تنها + خانه. (حاشیۀ برهان چ معین). خانه ای باشد که مردم غریب از راه رسیده در آنجا فرودآیند، خلوت را نیز گویند و آن خانه ای باشد که در خانقاه سازند یعنی چله خانه و آن خانه کوچکی باشدکه مردم در آن به چله نشینند. (برهان) : هر بیان آفتاب برهانی هر سخن فرد خانه جانی. سنائی
از: فرد عربی به معنی یگانه و تنها + خانه. (حاشیۀ برهان چ معین). خانه ای باشد که مردم غریب از راه رسیده در آنجا فرودآیند، خلوت را نیز گویند و آن خانه ای باشد که در خانقاه سازند یعنی چله خانه و آن خانه کوچکی باشدکه مردم در آن به چله نشینند. (برهان) : هر بیان آفتاب برهانی هر سخن فرد خانه جانی. سنائی
به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث) (آنندراج). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج) : ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو. مؤمن استرابادی (از آنندراج). نوایی که در پردۀ غیب بود ز سر خانه نقش سیمک نمود. ملا طغرا (از آنندراج). ، منتهای چیزی. (غیاث). کنایه از پایۀ کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سر خانه زور است و حد معین. (آنندراج) : میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری. شفیع اثر (از آنندراج). تن سنگین دلان را خانه زنبور میسازد کمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد. صائب. ، پایه و رتبه. (غیاث)
به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث) (آنندراج). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج) : ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو. مؤمن استرابادی (از آنندراج). نوایی که در پردۀ غیب بود ز سر خانه نقش سیمک نمود. ملا طغرا (از آنندراج). ، منتهای چیزی. (غیاث). کنایه از پایۀ کمال هر چیزی چنانکه کسی پرزور باشد گویند در سر خانه زور است و حد معین. (آنندراج) : میکشی خمیازه دایم از پی تحصیل مال میرسانی چون کمان سرخانه از تیرآوری. شفیع اثر (از آنندراج). تن سنگین دلان را خانه زنبور میسازد کمان ابروی خوبان عجب سرخانه ای دارد. صائب. ، پایه و رتبه. (غیاث)