جدول جو
جدول جو

معنی سردبیان - جستجوی لغت در جدول جو

سردبیان
کسی که سخنش گرم و گیرا نباشد، آنکه با سخنان سرد دیگری را مشمئز و آزرده سازد
تصویری از سردبیان
تصویر سردبیان
فرهنگ فارسی عمید
سردبیان
(سَ بَ)
کنایه از غیرفصیح. (آنندراج) (انجمن آرا). غیرفصیح و کندطبع. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، رنجانندۀ مردم. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که به سخنان راست مردم را برنجاند. (برهان) ، مرادف سردحرف. (آنندراج) (انجمن آرا) ، مردم ناموزون. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سردبیان
رنجاننده تیز زبان گوشه زن
تصویری از سردبیان
تصویر سردبیان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسدبان
تصویر رسدبان
پایور شهربانی نظیر ستوان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
رده ای از نرم تنان مانند ماهی مرکب که در اطراف سر آن ها بازوهای گوشتی بادکش دار قرار دارد که به وسیلۀ آن حرکت می کنند یا شکار خود را می گیرند، پابرسران
عمامه، دستار، کلاه نرم که زیر کلاه آهنی بر سر بگذارند، کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
آلتی سنگی یا فلزی که در آن تنباکو می کنند و بر سر قلیان می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دِ)
دهی، واقع در دوازده فرسنگی مشرق بستک به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَلْ)
سرغلیان. چیزی است که تمباکو در آن گذاشته آتش بر آن گذارند و در هندوستان چلم و در فارسی سرچلم و چلم و قلیان هر دو بمعنی حقه است که مشهور و متعارف است. (آنندراج). قسمتی از قلیان از سفال یا چینی یا سنگ که تنباکو و آتش قلیان در آن جای دارد. (یادداشت مؤلف). چلم. (مجموعۀ مترادفات ص 119) :
که سرقلیان طبع آن شکرریز
بود لبریز تمباکوی انگیز.
ملا فوقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَلْ)
چلم. حقۀ تنباکو. (غیاث) (آنندراج). سرقلیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
دیولاخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کسی که در بیان و تقریر کند است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
کسی که بیان او سحرآمیز باشد. بغایت فصیح و بلیغ:
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از نسل ساریدبن زبولونند، (سفر اعداد 26:26) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عمامه و دستار و شمله و علاقۀ دستار و مغفر. (برهان) (صحاح الفرس) :
من آن نیم که دهم آبروی خویش به باد
برای درهم و دینار و طاق و سرپایان.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، خود آهن و کلاه زره. (برهان). کلاهی را گویند که در روز جنگ در زیر خود و ترک پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
نه زآهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
، هر چیز نرمی که در زیر کلاه خود و کلاه زره دوزند تا سر را آزار نکند، ازار که فوته و لنگوته و شلوار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رو)
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست. (برهان) (آنندراج) :
پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان
عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده.
خاقانی.
شو بده انصاف خویش کز همه کروبیان
حجرۀ روح القدس به ز تو مهمان نداشت.
خاقانی.
قلب و میمنه از کروبیان ملک و میسره از تواتر امداد سعادات فلک.... (جهانگشای جوینی).
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا.
سعدی.
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.
سعدی.
درون خلوت کروبیان عالم قدس
صریر کلک تو باشد سماع روحانی.
حافظ.
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد بخاطر پاکت زمان زمان.
حافظ.
رجوع به کروبی، کروبیون و کروبیم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
جمع واژۀ پردگی. مقصورات. مخدرات. محتجبات. پرده نشینان. پوشیدگان: بند بندگی بر پای عروسان نهد و پردگیان نازنین را از سراپرده بیره کنند. (قصص الانبیاء).
رخسار شما پردگیان را که بدیده ست
وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشبان
تصویر سرشبان
مهتر چوپانان، رئیس شبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیر
تصویر سردبیر
کسی که اخبار روزنامه ها زیر نظر او تهیه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحربیان
تصویر سحربیان
جادو سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد بیان
تصویر سرد بیان
کسی که به سخنان خود مردم را برنجاند، غیر فصیح، کند طبع، ناموزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیری
تصویر سردبیری
عمل و شغل سر دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندبیات
تصویر سندبیات
آبدانگیان
فرهنگ لغت هوشیار
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروبیان
تصویر کروبیان
((کَ یّ))
کروبی. فرشتگان مقرب درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپایان
تصویر سرپایان
((سَ))
عمامه، دستار، کلاهخود، خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا خود سر را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرغلیان
تصویر سرغلیان
((س.َ غَ))
حقه بالای غلیان که تنباکو را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی معین
درد کشیدن، به درد دچار شدن، به درد آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدار کردن به قصد مواظبت، ذبح کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن گوسفند نازا از گله، جدا کردن بز از رمه ی گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی