کسی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود و بعد از صاحب امتیاز و مدیر دارای اختیارات برای اداره کردن امور روزنامه و حک و اصلاح مطالب آن باشد
کسی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود و بعد از صاحب امتیاز و مدیر دارای اختیارات برای اداره کردن امور روزنامه و حک و اصلاح مطالب آن باشد
دارای سراشیبی، سرنگون، مقابل سربالا، رو به پایین سرازیر شدن: در سراشیبی رفتن، رو به پایین رفتن، سرنگون شدن سرازیر کردن: جاری کردن، سرنگون کردن، واژگون ساختن
دارای سراشیبی، سرنگون، مقابلِ سربالا، رو به پایین سرازیر شدن: در سراشیبی رفتن، رو به پایین رفتن، سرنگون شدن سرازیر کردن: جاری کردن، سرنگون کردن، واژگون ساختن
آنکه خمار بسیار در سر دارد، مست، چشمی که مانند چشم شراب خوردگان باشد، برای مثال در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن (حافظ - ۷۸۸)
آنکه خمار بسیار در سر دارد، مَست، چشمی که مانند چشم شراب خوردگان باشد، برای مِثال در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن (حافظ - ۷۸۸)
درختی است از تیره ’تاکساسیا’ و از جنس ’تاکسوس’، نام گونۀ آن ’ت. بکاتا’ میباشد. این درخت در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در میان بند و ییلاق یافت میشود. آن را در مازندران و گرگان سرخدار و سخدار، در کتول سوختال، در نور سور و در آستارا و فومن سردار یا سردار میخوانند. سرخدار درختی است روشنایی پسند. این درخت در حدود1600 سال عمر میکند. به بلندی 15 متر و قطر 0/80 میرسد. چوب سرخدار سرخ است و برای ساختن مبل های گرانبها مصرف میشود، در منبت کاری و هنرهای زیبا نیز بکار میرود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 255- 256)
درختی است از تیره ’تاکساسیا’ و از جنس ’تاکسوس’، نام گونۀ آن ’ت. بکاتا’ میباشد. این درخت در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در میان بند و ییلاق یافت میشود. آن را در مازندران و گرگان سرخدار و سخدار، در کتول سوختال، در نور سور و در آستارا و فومن سُردار یا سِردار میخوانند. سرخدار درختی است روشنایی پسند. این درخت در حدود1600 سال عمر میکند. به بلندی 15 متر و قطر 0/80 میرسد. چوب سرخدار سرخ است و برای ساختن مبل های گرانبها مصرف میشود، در منبت کاری و هنرهای زیبا نیز بکار میرود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 255- 256)
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این. خاقانی. برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان. خاقانی
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این. خاقانی. برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان. خاقانی
سردستۀ نویسندگان. کسی که رهبری نویسندگان مجله یا روزنامه را داشته باشد. شخصی که مقالات و خبرها و همه امور تحریری روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود. (فرهنگ فارسی معین)
سردستۀ نویسندگان. کسی که رهبری نویسندگان مجله یا روزنامه را داشته باشد. شخصی که مقالات و خبرها و همه امور تحریری روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود. (فرهنگ فارسی معین)
مهرکرده شده. (آنندراج). ممهور. سربسته. که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده: زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمۀ روحانیان گشت معنبرطناب. خاقانی. خنده ای سربمهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح. خاقانی. آن گنج سربمهر که خاقانیش نهاد ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را. خاقانی. تو گنجی سربمهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی. گنج گهرم که دربمهر است چون غنچۀ باغ سربمهر است. نظامی. مهر بنهاد ومهر از او برداشت همچنان سربمهر خود بگذاشت. نظامی. داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهر آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند. سعدی. سخن سربمهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن. سعدی
مهرکرده شده. (آنندراج). ممهور. سربسته. که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده: زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمۀ روحانیان گشت معنبرطناب. خاقانی. خنده ای سربمهر زد دم صبح الصبوح ای حریف محرم صبح. خاقانی. آن گنج سربمهر که خاقانیش نهاد ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را. خاقانی. تو گنجی سربمهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی. گنج گهرم که دربمهر است چون غنچۀ باغ سربمهر است. نظامی. مهر بنهاد ومهر از او برداشت همچنان سربمهر خود بگذاشت. نظامی. داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهر آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند. سعدی. سخن سربمهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن. سعدی
مقابل سرابالا. (آنندراج) ، واژگونه. باژگون: خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب. معز فطرت (از آنندراج). ز زوری که دارد بکشتی شتاب سرازیر بنمود عکسش در آب. محمدطاهر وحید (از آنندراج)
مقابل سرابالا. (آنندراج) ، واژگونه. باژگون: خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب. معز فطرت (از آنندراج). ز زوری که دارد بکشتی شتاب سرازیر بنمود عکسش در آب. محمدطاهر وحید (از آنندراج)
چشم پرخمار، که بچشم شراب خوردگان ماند: بدیده چو قار و برخ چون بهار چو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی. در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن. حافظ. ، با اثر شراب. مخمور. خمارزده: دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. و رجوع به خمار شود
چشم پرخمار، که بچشم شراب خوردگان ماند: بدیده چو قار و برخ چون بهار چو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی. در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن. حافظ. ، با اثر شراب. مخمور. خمارزده: دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. و رجوع به خمار شود