جدول جو
جدول جو

معنی سرخرگ - جستجوی لغت در جدول جو

سرخرگ
رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند، شریان، رگ جهنده
تصویری از سرخرگ
تصویر سرخرگ
فرهنگ فارسی عمید
سرخرگ
شریان
تصویری از سرخرگ
تصویر سرخرگ
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ بَ)
در قمار، مقابل ته برگ. آنکه در قمار ورق اول او راست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ خِ رَ / رِ)
سرخزه. سرخژه. سرخیژه. سرخچه. رجوع کنید به سرخیژه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نوعی از حصبه باشد و با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان) (آنندراج). نوعی از علت دمیدگی که بیشتر کودکان را بر روی دمد. به تازیش حصبه و هند بودری نامند و آن را سرک و شرک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سرخجه. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ خِ رِ)
دهی است از دهستان شبانکارۀ بخش برازجان شهرستان بوشهر. دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 115 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ رگ
تصویر سرخ رگ
شریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ رگ
تصویر سرخ رگ
((سُ. رَ))
شریان، رگ جهنده، رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
((~. بَ))
کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است، بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخر
تصویر سرخر
((سَ. خَ))
مزاحم، سربار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخگر
تصویر سرخگر
ائوزین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
عنوان
فرهنگ واژه فارسی سره
شریان، سبات
متضاد: سیاهرگ، ورید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخل، مزاحم، مصدع، مترسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زنی که چنین شوی را از دست داده و زنده مانده باشد، نوزادی
فرهنگ گویش مازندرانی