جدول جو
جدول جو

معنی سرجور - جستجوی لغت در جدول جو

سرجور
برانداز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرور
تصویر سرور
(دخترانه و پسرانه)
رئیس، پیشو، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکردۀ جاسوسان و خبرنگاران، سرحلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساجور
تصویر ساجور
تکۀ چوب که با ریسمان به گردن سگ ببندند، قلاده، گردن بند سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرور
تصویر سرور
رئیس، پیشوا، سرپرست، بزرگ تر طایفه و قبیله
سرور کائنات: کنایه از پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
مقداری غذا که از چربی و قسمت مرغوب خوراکی که در دیگ در حال جوشیدن است بردارند، برای مثال ز هر خوردی که طعم نوش دارد / حلاوت بیشتر سرجوش دارد (نظامی۲ - ۱۷۴)، خلاصه، زبده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
ابن منصور بن الرومی. در زمان حکومت معاویه بن ابی سفیان و یزید بن معاویه متقلد وزارت بود. (دستورالوزراء ص 20). رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 40 و مجمل التواریخ ص 297 و 299 و تاریخ اسلام چ دانشگاه ص 153 و 155 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دهی است از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان دارای 590 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یا گل سرشوی. نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند و قسمی از آن را زنان آبستن خورند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی آثار قبر آجر یا سنگ که بر بالای گور مرده نهند نشانه یافتن و راه نمایاندن را: همان جایگاه دفن کردند و سرگورها کردند و ناپیدا کردندش (مدفن علی علیه السلام را) . (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دُو)
سرکردۀ جاسوسانی که احوال امرا به پادشاهان نویسند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). رئیس جاسوسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرکش و نافرمان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
معرب سنگور. (مهذب الاسماء). رجوع به سنگور شود
لغت نامه دهخدا
ده حومه بخش کرج شهرستان تهران. دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرج. محصول آن غلات، بنشن، باغات میوه، قلمستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
احمق. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوربائی را گویند که در اول جوش از دیگ برآرند و به نمک چش خورند. (آنندراج) (برهان) (رشیدی). شوربایی که در اول جوش کشند و آن را سردیگ نامند. (شرفنامۀ منیری) :
ز هر خوردی که طعم نوش دارد
حلاوت بیشتر سرجوش دارد.
نظامی.
، بمجاز، صاف هر چیز چون بادۀ سرجوش و می سرجوش و بوسهای سرجوش. (آنندراج) :
زلطفی که سرجوش آن جمله بود
گره بست گردون و جنبش نمود.
نظامی.
گر آشفته شدم هوشم تو بردی
ببر جوشم که سرجوشم تو بردی.
نظامی.
دیده را حسن عرقناک تو بیهوش کند
عرق روی تو کار می سرجوش کند.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
خراب بادۀ سرجوش کرده ای ما را
بهوش باش که بیهوش کرده ای ما را.
ظهوری (ازآنندراج).
قسمت آدم شد از روز ازل سرجوش فیض
جام اول را به خاک آن ساقی رعنا فشاند.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از خلاصه و زبده و اول هر چیز. (برهان). هرچیز صاف و خلاصه. (غیاث) :
سرجوش خلاصۀ معانی
سرچشمۀ آب زندگانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ جَ / جُو)
پرجفا. ظالم. ستمگر
لغت نامه دهخدا
نام نهری است به منبج، (معجم البلدان)، روی بناجیۀ حلب، (نخبه الدهر دمشقی)، موضعی است
لغت نامه دهخدا
قلادۀ سگ، (مهذب الاسماء)، گردن بند سگ، (دهار) (شرفنامۀ منیری)، پالهنگ سگ، (زمخشری)، قلاده و گلوبند سگ، (غیاث)، ساجور الکلب، چوبی است که بر گردن سگ می نهند و بدانش میکشند، (معجم البلدان)، گردن بند و چوبی باشد که بر گردن سگ بندند تا نتواند گریخت و نتواند جاوید، (برهان)، چوب که بر گردن سگ بندند تا از سوراخ رز نتواند درشدن به انگور خوردن، (منتهی الارب) (آنندراج)، ج، سواجیر:
بدسگال تو و تجمل او
شبهی دارد از سگ و ساجور،
مسعودسعد (دیوان ص 267)،
هر دری نیستم چو گربۀ رس
شاید ار نیستم چو سگ ساجور،
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 238)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشور
تصویر سرشور
نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجوج
تصویر سرجوج
گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
بخشی از آش و غذاهای دیگر که در اول جوش بردارند و چسبند، غلیان جوش، اول هر چیز، خلاصه زبده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسور
تصویر سرسور
زیرک دانا، شکاف دوک
فرهنگ لغت هوشیار
کلند (قلاده سگ) تکه چوب که با ریسمان بگردن سگ بندند قلاده سگ جمع سواجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که بدان آتش افروزند هیمه سوخت هر چه تنور بدان بر تفسانند بانگ کردن نالیدن ماده شتر، کلند نهادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
((سَ وَ))
پیشوا، رییس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
((سُ))
شاد شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخور
تصویر سرخور
((سَ))
آن که بدقدم است و اطرافیانش زود می میرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساجور
تصویر ساجور
تکه چوب که با ریسمان به گردن سگ بندند، قلاده سگ، جمع سواجیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرور
تصویر سرور
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
امام زاده ای در کنار روستایی مخروبه به همین نام در کوهپر
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی