جدول جو
جدول جو

معنی سرجوش

سرجوش
مقداری غذا که از چربی و قسمت مرغوب خوراکی که در دیگ در حال جوشیدن است بردارند، برای مثال ز هر خوردی که طعم نوش دارد / حلاوت بیشتر سرجوش دارد (نظامی۲ - ۱۷۴)، خلاصه، زبده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرجوش

سرجوش

سرجوش
بخشی از آش و غذاهای دیگر که در اول جوش بردارند و چسبند، غلیان جوش، اول هر چیز، خلاصه زبده
فرهنگ لغت هوشیار

سرجوش

سرجوش
شوربائی را گویند که در اول جوش از دیگ برآرند و به نمک چش خورند. (آنندراج) (برهان) (رشیدی). شوربایی که در اول جوش کشند و آن را سردیگ نامند. (شرفنامۀ منیری) :
ز هر خوردی که طعم نوش دارد
حلاوت بیشتر سرجوش دارد.
نظامی.
، بمجاز، صاف هر چیز چون بادۀ سرجوش و می سرجوش و بوسهای سرجوش. (آنندراج) :
زلطفی که سرجوش آن جمله بود
گره بست گردون و جنبش نمود.
نظامی.
گر آشفته شدم هوشم تو بردی
ببر جوشم که سرجوشم تو بردی.
نظامی.
دیده را حسن عرقناک تو بیهوش کند
عرق روی تو کار می سرجوش کند.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
خراب بادۀ سرجوش کرده ای ما را
بهوش باش که بیهوش کرده ای ما را.
ظهوری (ازآنندراج).
قسمت آدم شد از روز ازل سرجوش فیض
جام اول را به خاک آن ساقی رعنا فشاند.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از خلاصه و زبده و اول هر چیز. (برهان). هرچیز صاف و خلاصه. (غیاث) :
سرجوش خلاصۀ معانی
سرچشمۀ آب زندگانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پرجوش

پرجوش
که جوش و غلیان بسیار دارد، پر و لوله پرغوغا پرغلغله با حرارت. یا برنج پر جوش. برنجی که برای پخته شدن جوش بسیار لازم دارد. یا سر پرجوش. سر پر شور پر حرارت
فرهنگ لغت هوشیار

سرپوش

سرپوش
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن، آنکه سر دیگری را نگاه دارد رازدار
فرهنگ لغت هوشیار

سرپوش

سرپوش
آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار
پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
سرپوش
فرهنگ فارسی عمید