جدول جو
جدول جو

معنی سرتراش - جستجوی لغت در جدول جو

سرتراش
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
تصویری از سرتراش
تصویر سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
سرتراش
(نَ مَ)
سرتراشنده. موتراش. گرای. دلاک. سلمانی. آنکه موی مردم تراشد:
بجز سرتراشی که بودش غلام
سوی گوش او کس نکردی پیام.
نظامی.
، دختری سخت کولی و بسیاربانگ. زن یا دختر سلیطه و بدزبان. زن یا دختر بلندآواز و بددهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرتراش
آرایشگر، دلاک، سلمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرتراش
سلمانی، آرایش گر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگران
تصویر سرگران
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرفراز
تصویر سرفراز
سرافراز، سربلند، مفتخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیترات
تصویر سیترات
هر یک از نمک های اسیدسیتریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتعاش
تصویر ارتعاش
به لرزه درآمدن، لرزیدن، لرزش، در علم فیزیک لرزش سریع جسم که مولد صوت می شود مانند ارتعاش سیم ها و تارهای آلت موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
والی، حاکم، استاندار، سترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتراشی
تصویر سرتراشی
شغل و عمل سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تَ)
عمل تراشیدن سر:
صدای استرۀ اوست بسکه شورانگیز
ز سرتراشی او پای می جهد از خواب.
ملا طاهر غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ)
افزاری است که بدان سم اسب و جز آن میتراشند. (ناظم الاطباء). آلتی است نعلبندان را برای تراشیدن سم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. دارای 150 تن سکنه. آب آن از نهر. محصول آنجا غلات، توتون، انگور، چغندر و حبوبات. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر تراشی
تصویر سر تراشی
عمل و شغل سر تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریراش
تصویر طریراش
منجک گیاهی از خانواده میخک
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سنگ را تراشد تا در ساختمان به کاربرند، کسی که مجسمه ها و اشیایی از سنگ سازد، کلنگ و میل آهنی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفراز
تصویر سرفراز
با آبرو، با عزت، سربلند، بلند مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچراغ
تصویر سرچراغ
هنگام غروب که چراغها را روشن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساترات
تصویر ساترات
جمع ساتره، پوشانندگان مونث ساتر پوشاننده پنهان کننده جمع ساترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراش
تصویر افتراش
هم بستری، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
وادیج بستن (وادیج چوب بست یا داربستی است که تاک برآن اندازد، برشدن تاک خزیدن تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
پارسی یونانی گشته شهرپ شهردار کشوردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتراج
تصویر ساتراج
پارسی تازی گشته شاهتره از گیاهان شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتعاش
تصویر ارتعاش
به لرزش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتقاش
تصویر ارتقاش
درآویختن کرکم آلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاش
تصویر ارتیاش
نیکو شدن حال کسی نیکو شدن احوال، حسن حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراش
تصویر اختراش
هم خراشی: خراشیدن همدیگر را، پیشه گری، به زورخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر تراش
تصویر سر تراش
آنکه سر و صورت مردم را اصلاح کند سلمانی گرا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که تراشیده نشده باشد، ناصاف ناهموار، شخص ستبر و بلندبی اندام، بی ادب بی تربیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروران
تصویر سروران
مقامات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
ایالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارتعاش
تصویر ارتعاش
لزرش، لرزه، لرزیدن، نوسان
فرهنگ واژه فارسی سره