جدول جو
جدول جو

معنی سرتب - جستجوی لغت در جدول جو

سرتب
سکندری، سیلی، توسری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکب
تصویر سرکب
(پسرانه)
نام یکی از موسیقیدانان بزرگ در دوران ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سراب
تصویر سراب
تصویری موهوم که در روز و روی سطح افقی به دلیل انعکاس نور بر لایه ای از هوای رقیق شدۀ نزدیک به سطح زمین تشکیل می شود، برای مثال دور است سر آب در این بادیه هشدار / تا غول بیابان نفریبد به سرابت (حافظ - ۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترب
تصویر سترب
والی، حاکم، استاندار، ساتراپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترب
تصویر سترب
ستبر، بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
راست و درست شدن، در جای خود واقع شدن، پشت سر هم واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآب
تصویر سرآب
باغ و زمینی که نزدیک آب و سرچشمه یا ابتدای نهر و رودخانه باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سُ تُ)
بدخلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری قوچان و 9 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد بقوچان. هوای آنجا معتدل و دارای 933 تن جمعیت است. آب آنجااز چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات، بنشن، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را بتابش آفتاب ریگ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ماهتاب نیز همچنین می نماید. (غیاث). زمین شوره را گویند، در آفتاب میدرخشد و از دور به آب میماند. (برهان) (آنندراج). و بعضی گویند بخاری باشد آب نما که در بیابانها نماید. (برهان). زمین شورستان که در میانۀ روز از دور همچون آب نماید. (اوبهی). گوراب. (تفلیسی) (مجمل اللغه). گوراب و آن را در نیم روزان بینند. (مهذب الاسماء) (دهار). یلمع. (دهار). کتیر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سرآب.
رودکی.
نپرّید بر آسمانش عقاب
از آن بهره ای شخ و بهری سراب.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1141).
به چه ماند جهان مگر به سرآب
سپس او تو چون روی بشتاب.
ناصرخسرو.
چند در این بادیۀ خوب و زشت
تشنه بتازی به امید سرآب.
ناصرخسرو.
ترا ز گردش ایام نیز اگر گله ایست
به رود نیل رسیدی مخر غرور سرآب.
ابوالفرج رونی.
رهی گرفتم در پیش برکه بود در او
بجای سبزی سنگ و بجای آب سرآب.
مسعودسعد.
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
وآن نیل مکرمت که تو دیدی سرآب شد.
خاقانی.
تشنۀ دل به آب می نرسد
دیده جز بر سرآب می نرسد.
خاقانی.
از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سرآب پر نکند قربۀ سقا.
خاقانی.
چشمه سرآب است فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر.
نظامی.
در پیش عکس رویت شمس وقمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرآبی.
عطار.
خفته باشی بر لب جو خشک لب
میروی سوی سرآب اندر طلب.
مولوی.
ای تشنه بخیره چند پویی
این ره که تو میروی سرآبست.
سعدی.
دور است سر آب از این بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرآبت.
حافظ.
کار دست درفشانت ناید از ابر بهار
تشنگی ننشاند ارچه آب را ماند سرآب.
ابن یمین.
جلوۀ خورشید و ما هم از تو کی بخشد شکیب
کی شنیدستی که گردد تشنه سیرآب از سرآب.
قاآنی.
، خلاصه، زنده، سرچشمه و جایی باشد که آب از رودخانه به جوی آید. (برهان) :
گر نه ای مست وقت آن آمد
که بدانی سرآب را ز سرآب.
ناصرخسرو.
، کنایه از معدوم و نابود، کنایه از غرور و تکبر. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یکی از شهرستانهای استان دوم کشور و در قسمت باختر شهرستان تبریز در منطقۀ کوهستانی و جلگه مانند دهلیزی است که بین دو رشته جبال سبلان از شمال و بزگوش از جنوب واقع شده است. قسمت عمده دهات این شهرستان در دامنه های سبلان و قسمت دیگر در جلگه واقع شده است. حدود شهرستان بشرح زیر است: از شمال به ارتفاعات سبلان، از جنوب بکوه بزگوش، از خاور بشهرستان اردبیل، از باختر بشهرستان تبریز.
آب و هوا: هوای شهرستان نسبت به پستی و بلندیی که دارد متغیر بوده و به دو منطقه تقسیم میشود، منطقۀ جلگه دارای هوای معتدل و منطقۀ کوهستانی دارای هوای سردسیری است. آب مشروبی و مزروعی شهرستان از چشمه و رودخانه های محلی دامنه های جنوبی سبلان و دامنه های شمالی بزگوش تأمین میگردد.
ارتفاعات: رشته جبال سبلان که در شمال شهرستان واقع است و مهمترین قلۀ آن بنام سبلان معروف و ارتفاع آن 4200 گز است و مقبرۀ ’بردیون’ در پای این قلعه واقع شده است. رشتۀ جبال بزگوش در جنوب شهرستان واقعو قلۀ معروف آن بزگوش است و ارتفاع آن 3170 گز است. خود شهر با تعدادی دهات در جلگه بین دو رشته جبال سبلان و بزگوش واقع شده است.
رودخانه ها: مهمترین رودخانه های شهرستان عبارت از رود خانه پشو و رود خانه نسویون است که از دامنه های جنوبی سبلان سرچشمه میگیرند و رود خانه وانق از دامنه های شمال باختری بزگوش سرچشمه میگیرد. محصولات عمده شهرستان عبارتند از غلات، بزرک، حبوبات. صادرات مهمش غلات و روغن بزرک و محصول دامی مخصوصاً روغن است. واردات آن پارچه، قند، شکر و چای است.
شهرستان سراب از دو بخش زیر تشکیل می شود:
1- بخش مرکزی از 149 آبادی و دارای 106975 تن جمعیت.
2- بخش آلان از 33 آبادی و دارای 17710 تن جمعیت است که جمعاً از 182 آبادی تشکیل شده و جمعیت آنها با خود شهر 139500 تن است. راه شوسۀ اردبیل و تبریز از این شهرستان عبور می نماید و بعضی از قراء آن هم دارای جادۀ ماشین رو بوده بقیه اش بواسطۀ کوهستانی بودن دارای راه مالرو است.
سراب، نام بخش مرکزی شهرستان سراب. از شمال بکوه سبلان، از جنوب بکوه بزگوش، از خاور بشهرستان اردبیل، از باختر به بخش آلان براغوش و بستان آباد محدود شده است. موقعیت طبیعی آن کوهستانی وسردسیر و ییلاقی است. از 7 دهستان بشرح زیر تشکیل میشود:
دهستان آغمیان از 31 آبادی و 20689 تن جمعیت، دهستان رازلیق از 19 آبادی و 16010 تن جمعیت، دهستان ملایعقوب از 25 آبادی و 14010 تن جمعیت، دهستان هریس از 28 آبادی و 22679 تن جمعیت، دهستان نیکجه از 19 آبادی و 8392 تن جمعیت تشکیل گردیده است و بقیۀ مشخصات آن در تعریف شهرستان توضیح و شرح داده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
رجوع به ترتب شود، همیشه. (منتهی الارب). همیشگی. (ناظم الاطباء). ابد. (اقرب الموارد) ، روزگار. (منتهی الارب) ، بندۀ بد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
ثابت وپای برجای. (ناظم الاطباء). مقیم و ثابت. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، جاؤوا ترتباً،ای جمیعاً (اقرب الموارد) یعنی همه آمدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابد. (المنجد) ، بنده که سه کس پی درپی او را به ارث برند بخاطر ثبات او در بندگی و اقامت وی در آن، او را بدین نام خوانند. (المنجد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رِتْ تَ)
شهری به اندلس متصل به اعمال شنت بریه در شرقی قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ)
نام شهری است در اندلس در مشرق قرطبه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
محمد بن عبدالفتاح التنکابنی المازندرانی مشهور به سرآب. از شاگردان فاضل خراسانی بود و در فقه واصول و علم مناظره مهارت و تبحر تمام داشته است. اوراست مصنفاتی از جمله سفینه النجاه در اصول الدین وضیاءالقلوب که بفارسی تألیف شده و در امامت و اثبات مذهب حق است. رسائل متعدد دیگر بعربی و فارسی دارد. رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 646 و 647 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تُ)
دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد. محصول آن غلات، برنج و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نافرمان و سرکش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
مرد دلاور بسیار اقدام کننده بر امور. (منتهی الارب) (آنندراج). الجری ٔ الماضی. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ شُ دَ)
سر و ته. اول و آخر. بالا و پائین: همه سرته یک کرباسند، همه مانند یکدیگرند. همه از یک جنسند. همه مثل هم اند
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ تَیْ یا)
دهی است به زبید. (منتهی الارب). دهی است در وادی زبید در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرهب
تصویر سرهب
کانا، پرنوش، پرخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآب
تصویر سرآب
سرچشمه، جایی که آب از رودخانه بجوی آید، خلاصه و بهتر هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
لجوج مصر یک دنده: او در همه کارها لجوج و سرتق بود و تا کارش را از پیش نمیبرد آرام نمیشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحتب
تصویر سحتب
دلاور کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
بر جای ایستادن و بی حرکت بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتق
تصویر سرتق
((س تِ))
پررو، لجوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
((مُ رَ تَّ))
بانظم و ترتیب، ترتیب داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراب
تصویر سراب
((سَ))
زمین صاف و هموار که در اثر گرمای زیاد، از فاصله دور به نظر آب می نماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآب
تصویر سرآب
سرچشمه، جایی که آب از رودخانه به جوی می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
((تَ رَ تُّ))
پشت سر هم قرار گرفتن، در جای خود واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
آراسته، تدوین شده است
دیکشنری اردو به فارسی