جدول جو
جدول جو

معنی ترتب

ترتب((تَ رَ تُّ))
پشت سر هم قرار گرفتن، در جای خود واقع شدن
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ترتب

ترتب

ترتب
راست و درست شدن، در جای خود واقع شدن، پشت سر هم واقع شدن
ترتب
فرهنگ فارسی عمید

ترتب

ترتب
ثابت وپای برجای. (ناظم الاطباء). مقیم و ثابت. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، جاؤوا ترتباً،ای جمیعاً (اقرب الموارد) یعنی همه آمدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابد. (المنجد) ، بنده که سه کس پی درپی او را به ارث برند بخاطر ثبات او در بندگی و اقامت وی در آن، او را بدین نام خوانند. (المنجد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

ترتب

ترتب
رجوع به تُرْتُب شود، همیشه. (منتهی الارب). همیشگی. (ناظم الاطباء). ابد. (اقرب الموارد) ، روزگار. (منتهی الارب) ، بندۀ بد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا