کنایه از حیات و زندگی. (آنندراج) (انجمن آرا). تازگی. طراوت. خرمی: هرچند چشم زخمی چنین افتاد به سرسبزی و اقبال و بقای خداوند همه در توان یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558). رونق حسن تو رفته ست ای پسر از نهال خشک سرسبزی مجوی. سوزنی. ناصرخسرو نکو گوید که سرسبزی سرو از کدو ناید مگر در شدت گرما پدید. ظهیر فاریابی. بقا باد پادشاه زمین و شهریار زمان را در سرسبزی و نصرت و پیروزی. (سندبادنامه ص 282). تو که سرسبزی جهان داری ره کنون رو که پای آن داری. نظامی. و آنکه کرده بسوی برجش راه داشت سرسبزیی ز طلعت شاه. نظامی. به سرسبزی بر آن سبزه نشستند گهی شمشاد و گه گلدسته بستند. نظامی. به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواسته. نظامی. به سرسبزی نشسته شاه بر تخت چو سلطانی که باشد چاکرش بخت. نظامی. همه سرسبزی سودای رخت میخواهم که همه عمر من اندر سر آن سودا شد. عطار. دانه چون اندر زمین پنهان شود سرّ آن سرسبزی بستان شود. مولوی. ، جوانی: جوانان را و پیران را دگر بار به سرسبزی درآرد سرخ گلزار. نظامی
کنایه از حیات و زندگی. (آنندراج) (انجمن آرا). تازگی. طراوت. خرمی: هرچند چشم زخمی چنین افتاد به سرسبزی و اقبال و بقای خداوند همه در توان یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558). رونق حسن تو رفته ست ای پسر از نهال خشک سرسبزی مجوی. سوزنی. ناصرخسرو نکو گوید که سرسبزی سرو از کدو ناید مگر در شدت گرما پدید. ظهیر فاریابی. بقا باد پادشاه زمین و شهریار زمان را در سرسبزی و نصرت و پیروزی. (سندبادنامه ص 282). تو که سرسبزی جهان داری ره کنون رو که پای آن داری. نظامی. و آنکه کرده بسوی برجش راه داشت سرسبزیی ز طلعت شاه. نظامی. به سرسبزی بر آن سبزه نشستند گهی شمشاد و گه گلدسته بستند. نظامی. به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواسته. نظامی. به سرسبزی نشسته شاه بر تخت چو سلطانی که باشد چاکرش بخت. نظامی. همه سرسبزی سودای رخت میخواهم که همه عمر من اندر سر آن سودا شد. عطار. دانه چون اندر زمین پنهان شود سِرِّ آن سرسبزی بستان شود. مولوی. ، جوانی: جوانان را و پیران را دگر بار به سرسبزی درآرد سرخ گلزار. نظامی
باختن سر. جانفشانی کردن. تا پای جان در رزم ایستادن. جان باختن: در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن. خاقانی. لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). کار من سربازی وبی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است. مولوی (مثنوی دفتر چهارم بیت 2964). ز سربازی در این گلشن چنان خوشوقت میگردم که میریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را. صائب (از آنندراج)
باختن سر. جانفشانی کردن. تا پای جان در رزم ایستادن. جان باختن: در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن. خاقانی. لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). کار من سربازی وبی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است. مولوی (مثنوی دفتر چهارم بیت 2964). ز سربازی در این گلشن چنان خوشوقت میگردم که میریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را. صائب (از آنندراج)
عاقلی. زیرکی. دانایی. (از برهان). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربزی و طرف تفریط خمود و بلاهت است. (برهان) (جهانگیری). علی گفت: ای ابن عم (خطاب به عبداﷲ بن عباس) تو و معاویه هر دو دعوی گربزی دارید، من از تو آن خواهم که با من مشورت کنی اگر فرمان تو نکنم فرمان من کنی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). آن خوری آنجا که با تو باشد از ایدر جای ستم نیست آن و گربزی و فن. ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 325). گفت کآن گربزی و رایت کو وآن درفش گره گشایت کو. نظامی. ، خبث. ناپاکی. دستان. فسون. افسون. حیله: وآن جان ترا همی کند تلقین با کوشش مور و گربزی راسو. ناصرخسرو. عارضی برمال و ملک و تا رسی بر آب و نان کشته ای بر خاک نادانی درخت گربزی. ناصرخسرو. که تاجمع کرد آن زر از گربزی پراکنده شد لشکر ازعاجزی. سعدی. ، دلیری، بزرگی. (برهان)
عاقلی. زیرکی. دانایی. (از برهان). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربزی و طرف تفریط خمود و بلاهت است. (برهان) (جهانگیری). علی گفت: ای ابن عم (خطاب به عبداﷲ بن عباس) تو و معاویه هر دو دعوی گربزی دارید، من از تو آن خواهم که با من مشورت کنی اگر فرمان تو نکنم فرمان من کنی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). آن خوری آنجا که با تو باشد از ایدر جای ستم نیست آن و گربزی و فن. ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 325). گفت کآن گربزی و رایت کو وآن درفش گره گشایت کو. نظامی. ، خبث. ناپاکی. دستان. فسون. افسون. حیله: وآن جان ترا همی کند تلقین با کوشش مور و گربزی راسو. ناصرخسرو. عارضی برمال و ملک و تا رسی بر آب و نان کشته ای بر خاک نادانی درخت گربزی. ناصرخسرو. که تاجمع کرد آن زر از گربزی پراکنده شد لشکر ازعاجزی. سعدی. ، دلیری، بزرگی. (برهان)
حیله گری مکاری محیلی: بزابه از راه تملق و گربزی هشت بار روی بر زمین نهاد ترسان و لرزان، زیرکی و دانایی هوشیاری: علی ع گفت: ای ابن عم (خطاب بعبد الله ابن عباس) تو و معاویه هر دو دعوی گربزی دارید من از تو آن خواهم که با من مشورت کنی اگر فرمان تو نکنم فرمان من کنی، دلیری دلاوری شجاعت
حیله گری مکاری محیلی: بزابه از راه تملق و گربزی هشت بار روی بر زمین نهاد ترسان و لرزان، زیرکی و دانایی هوشیاری: علی ع گفت: ای ابن عم (خطاب بعبد الله ابن عباس) تو و معاویه هر دو دعوی گربزی دارید من از تو آن خواهم که با من مشورت کنی اگر فرمان تو نکنم فرمان من کنی، دلیری دلاوری شجاعت