جدول جو
جدول جو

معنی گربزی

گربزی
(گُ بِ / بُ)
عاقلی. زیرکی. دانایی. (از برهان). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربزی و طرف تفریط خمود و بلاهت است. (برهان) (جهانگیری). علی گفت: ای ابن عم (خطاب به عبداﷲ بن عباس) تو و معاویه هر دو دعوی گربزی دارید، من از تو آن خواهم که با من مشورت کنی اگر فرمان تو نکنم فرمان من کنی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
آن خوری آنجا که با تو باشد از ایدر
جای ستم نیست آن و گربزی و فن.
ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 325).
گفت کآن گربزی و رایت کو
وآن درفش گره گشایت کو.
نظامی.
، خبث. ناپاکی. دستان. فسون. افسون. حیله:
وآن جان ترا همی کند تلقین
با کوشش مور و گربزی راسو.
ناصرخسرو.
عارضی برمال و ملک و تا رسی بر آب و نان
کشته ای بر خاک نادانی درخت گربزی.
ناصرخسرو.
که تاجمع کرد آن زر از گربزی
پراکنده شد لشکر ازعاجزی.
سعدی.
، دلیری، بزرگی. (برهان)
لغت نامه دهخدا