باختن سر. جانفشانی کردن. تا پای جان در رزم ایستادن. جان باختن: در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن. خاقانی. لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). کار من سربازی وبی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است. مولوی (مثنوی دفتر چهارم بیت 2964). ز سربازی در این گلشن چنان خوشوقت میگردم که میریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را. صائب (از آنندراج)